جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دختران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت خدیجه سلام الله علیها

زمان مطالعه: 6 دقیقه

اما با وجود درگذشت زود هنگام پسران، دختران نبی مکرّم صلی الله علیه و آله به سن بلوغ و ازدواج رسیدند. شاید باقی ماندن دختران از میان فرزندان نبی حکمتی در مورد این مسئله دارد که عرب دختران را خفیف می‌شمردند و آنها را در سن خردسالی زنده به گور می‌نمودند.

این ننگ را قرآن مجید این گونه نکوهش می‌کند که:

«و اِذَا المَوءُودَةُ سُئلت بأی ذنبٍ قُتِلَت» (1)

«آنگاه که درباره دختران زنده بگور پرسش شود که به کدام گناه کشته شدند!».

لذا در چنین محیطی پیامبر دختران خود را بسیار گرامی می‌داشت و خصوصاً به غنچه خوش بوی کوچک خود فاطمة زهرا، ام ابیها سلام الله علیها عنایت خاصی داشت و آن بانوی مکرمه را که در سختی‌ها و شدائد همراهش بود سرور زنان جهانیان (سیّدة نساء العالمین) می‌نامید.

زینب:

وی بزرگترین دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و خدیجه بود. خدیجه زینب را به عقد خواهرزاده خود ابوالعاص بن ربیع درآورد که از آنها پسری به نام علی و دختری به نام اُمامَه حاصل شد. علی در سنین پائین وفات یافت و اما اُمامَه که از همسر اول خود مغیرة بن نوفل جدا شده بود پس از وفات زهرای مرضیه سلام الله علیها به وصیت خودش به عقد امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در آمد.

زینب هنگام هجرت نبی مکرّم اسلام به مدینه به همراه شوهرش ابوالعاص در مکه باقی ماند به هنگام جنگ بدر (در سال دوم هجرت) ابوالعاص از لشگریان دشمن بود که به همراه هفتاد نفر دیگر از مشرکین به اسارت نیروهای اسلام درآمد.

هنگامی که قرار شد اسرا با پرداختن فدیه آزاد شوند زینب برای آزادی شوهرش گردنبندی که خدیجة کبری علیهَاالسّلام در شب عروسی به گردنش آویخته بود، به مدینه فرستاد. ابوالعاص آن را به عنوان فدیه به محضر سرور عالمیان آورد و چون نگاه نبی صلی الله علیه و آله به آن گردنبند افتاد بی اختیار گریست و به یاد همسر فداکارش خدیجه افتاد و فرمود:

«رَحِمَ اللهُ خدیجة َ، هذه قلائدُ هی جَهَّزَتها بها» (2)

«خداوند خدیجه را رحمت کند، این گردنبندی است که او آن را برای زینب فراهم کرده بود».

پیامبر ابوالعاص را به شرط آن که زینب را آزاد بگذارد تا به مدینه بیاید، رها کرد و وی نیز به عهد خود وفا نمود و زید بن حارثه به مکه رفت و او را با خود به مدینه آورد. سرانجام ابوالعاص قبل از فتح مکه مسلمان شد و به مدینه آمد تا با زینب ازدواج دوباره نماید. زینب در سال هشتم هجرت در مدینه از دنیا رفت.

ام کلثوم و رقیه:

دومین و سومین دختر، ام کلثوم و رقیه بودند که زندگی سختی را پشت سر نهادند. بنا بر قول مشهور، ام کلثوم و رقیه در ابتدا به درخواست ابی لهب و همسرش ام جمیل – هیزم کش آتش جهنم – به عقد عُتَیبه و عُتبَه فرزندان آنها در آمدند. این ازدواج با پادرمیانی ابوطالب صورت گرفته بود، لذا خدیجة کبری علی رغم آن که از خوی بد امّ جمیل و فرزندش آگاهی داشت به احترام عموی پیامبر سخن نگفت. تا جایی که پس از آشکار شدن دعوت به اسلام از سوی حضرت محمد صلی الله علیه و آله عُتَیبه و عُتبَه که ام کلثوم و رقیه را در عقد خود داشتند آنها را به خانه پدر باز گرداندند تا مایة آبرو ریزی برای خانوادة پیامبر صلی الله علیه و آله شوند که البته ناکام ماندند.

دو دختر پیامبر به خانة پدر بازگشتند و پیامبر و خدیجه نیز با روی خوش از آنها استقبال کردند. پس از اندکی عثمان بن عَفّان به خواستگاری رقیه آمد و با او تزویج نمود. اما خلق خشن عثمان سبب شد آن بانو بر اثر شدت ضربات کتک جان به جان آفرین تسلیم کند. در مورد علت قتل وی از سوی عثمان گفته‌اند:

عثمان عموی خود مُغیرة بن ابی العاص را، که در جنگ احد دندان پیامبر را شکست و لب وی را شکافت و پیامبر او را مهدورالدَّم اعلام فرموده بود، در خانه پنهان داشت. پیامبر چون از این امر اطلاع یافت علی علیه‌السّلام را مأمور کرد تا آنجا رود و او را به قتل رساند. عثمان چون این را دریافت او را فراری داد و به همراه توشه و غذا از مدینه خارج کرد. در راه مرکبش هلاک شد و پیاده راه می‌پیمود تا جبرئیل به پیامبر گفت که دشمن خدا در فلان نقطه است برو و او را بکش که مولا علی علیه‌السّلام مأمور این کار شد. پس خبر هلاکت مُغیره به عثمان رسید؛ وی به خانه نزد رقیه آمد و او را متهم کرد که جای عمویش را به پیامبر اطلاع داده است. پس آنگاه آن چنان با چوب جهاز شتر او را پی در پی میزد تا نیمه جان افتاد و پیکرش را که به خانة نبی اکرم صلی الله علیه و آله آوردند پس از سه روز جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیامبر عثمان را – که به خاطر این عمل منفور او گردیده بود – از شرکت در تشیع جنازة رقیه منع فرمود. پس از رقیه، ام کلثوم نیز به عقد عثمان بن عفان در آمد و باز هم به سبب خشونت وی جان سپرد. (3)

فاطمة زهرا سلام الله علیها:

اگر چه سخن گفتن در مورد این بانوی مکرم در اندازه و گنجایش این مقاله نیست و در مورد او همچون مادر بزرگوارش می‌توان صفحات زیادی مطلب نوشت اما به لحاظ حفظ روند اصلی نوشتار، ذکری مختصر به میان خواهد آمد. شرح حال کامل آن بانو، در همین مجموعه، جداگانه و در بخش مربوط به ایشان، آمده است.

حضرت فاطمه کوچکترین فرزند حضرت خدیجه و حضرت محمد صلی الله علیه و آله بود. در مورد وی احادیث، روایات و آیات فراوانی نقل شده. پیامبر می‌فرماید:

«فاطمة حَوراءُ اِنسیة ٌ؛ فاذا اشتقتُ اِلیَ الجنة شَمَمتُ رائحة َفاطمة َعلیهَاالسّلام» (4)

» فاطمه بانوی بهشتی است که به صورت انسان، روی زمین در آمده است، و من هرگاه مشتاق بهشت می‌شوم بوی خوش وجود فاطمه را می‌بویم «.

باز هم حدیثی نقل شده که از نبی اکرم پرسیدند چرا میزان علاقه اش به فاطمه بیش از سایر فرزندانش است، حضرت فرمود:

«هنگامی که من در شب معراج به آسمان‌ها سیر داده شدم، جبرئیل مرا در کنار درخت طوبی برد، میوه ای از میوه‌های آن درخت را چید و به من داد، آن را خوردم، سپس دستش را بر میان دو شانه ام کشید، آنگاه فرمود:

«ای محمد! خداوند متعال ولادت فاطمه از خدیجه را به تو مژده می‌دهد». (5)

از این حدیث و قریب به مضمون آن در کلام مُحدِّثان و راویان بسیار نقل شده است. لذا آن وجود مبارکه انسانی ممتاز و در میان زنان عصر خود سرآمد بود. نیز روایت شده قبل از حمل یافتن فاطمه سلام الله علیها در بطن خدیجة کبری، محمد صلی الله علیه و آله چهل روز از وی کناره گرفت و به تنهائی به عبادت و راز و نیاز مشغول گشت. حضرت فاطمه در 9 سالگی به ازدواج پسر عمویش حضرت علی بن ابی طالب علیه‌السّلام در آمد. پس از 9سال حیات پربرکت و به دنیا آوردن فرزندانی، که هرکدام بخشی از تاریخ بشریت به شمار می‌آیند، درگذشت. (6)

– قاآنی در مدیحه‌ای می‌گوید:

گویی که«خدیجه» است هم آغوش«محمّد»

زیرا که «بتولی» چو تو را آمده مادر ! (7)

– و شیخ بهائی در مقام مناجات و توسل می‌گوید:

الهی! الهی! به صدق «خدیجه»

الهی! الهی! به «زهرای اطهر». . . (8)


1) سوره‌ی تکویر، آیه‌ی 8.

2) بحارالأنوار، ج19، ص241.

3) در مورد اینکه عثمان، کدام دو دختر منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به عقد درآورد و به شهادت رساند، اختلاف است. برخی نیز قائل به این شده‌اند که آن دو دختر، رقیه و زینب بوده اند؛ نه رقیه و ام کلثوم. در این رابطه، رجوع شود به: بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسی، ج22، ص 151- 170: «باب اولاد النبی صلی الله علیه و آله و أحوالِهم»؛ نیز: همان، ص202؛ ج16، ص398 ؛ ج20، ص12 و 145؛ ج21، ص369 و…؛ همچنین، مراجعه شود به: حیات القلوب، علامه مجلسی، انتشارات سرور، قم:1384ش، ج4، صفحات 992 و 1503-1506. نیز باید دانست که برخی مورّخین و محدّثین، اساساً جز حضرت زهرا سلام الله علیها دختری برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر نشمرده‌اند و سه دختر مزبور را حتی دختران خدیجه سلام الله علیها نیز نمی‌دانند؛ بلکه آنها را رَبائب (جمع رَبیبَة = دختر خوانده‌ی تحت سرپرستی) دانسته اند. رجوع شود به: الاستغاثة فی بِدَعِ الثّلاثة، ابوالقاسم علی بن احمد الکوفی، نشر مؤسسه‌ی أعلمی، تهران: 1373ش، صص106-124، که مؤلف، از این دسته مورّخین است.اما در مورد اینکه عثمان چگونه رقیه سلام الله علیها را به شهادت رسانده، به نقل گفتار علامه مجلسی اول (مجلسی پدر: ملا محمد تقی) أعلی الله مقامَه اکتفا می‌کنیم:«و کلینى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه علیه روایت کرده است به روایتى طولانى که مجمل آن این است که حضرت سید المرسلین صلى اللَّه علیه و آله هدر کرد خون مغیرة بن ابى العاص را و عثمان او را در خانه خود جا داد و جبرئیل خبر آورد که مغیره در خانه عثمان است تا آنکه حضرت رسول اللَّه امیرالمؤمنین صلوات اللَّه علیهما را با جمعى فرستاد و او را در بیرون مدینه به جهنم فرستادند؛ عثمان رقیه را بسیار زد و رقیه به خدمت حضرت فرستاد که: «مرا کشت به فریادم رس!» حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله حضرت امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه را طلبید و فرمود: «شمشیر بردار و برو و دختر پسر عمت را از آنجا در آور». حضرت شمشیر کشیده رفت و رقیه را به خانه حضرت آورد. چون حضرت را نظر به او افتاد و او مى‏گریست، حضرت نیز بسیار گریست و پشت و پهلوى خود را به حضرت نمود و حضرت فرمود: «چه کسی ترا کشته است؟ خداوند عالمیان او را بکشد!» و بعد از سه روز به رحمت الهى واصل شد، پس حضرت رسول حضرت فاطمه سلام الله علیها را با زنان مؤمنان فرستاد که بر او نماز گذارند و او را دفن کردند حضرت صلى اللَّه علیه و آله در آن واقعه نه مرتبه لعنت کرد عثمان را.و عمر به گفته‌ی ابوبکر سیده‌ی نساء عالمیان (حضرت فاطمه زهرا) را شهید کرد؛ بلکه هر ظلمى که بر اهل بیت واقع شد همه در گردن این سه نفر بود که اساس ظلم را بر اهل بیت ایشان گذاشتند؛ چنانکه احادیث متواتره بر این مضمون وارد است و صِحاح سِتـّه نیز مشحون (پر) است از آن. و کسى که تعصب را دور گذارد مى‌‏بیند و اینکه اکثر ایشان نمى‌‏بینند از آن جهت است که تعصب چشم‌هاى ایشان را کور کرده است» (لوامع صاحِبقِرانى، علامه مجلسی اول، نشر اسماعیلیان – قم، ج‏2، ص 318- 319).

4) نورالثقلین، ج 3، ص 119.

5) بحارالانوار، ج 43 ، ص 2 تا 6.

6) فرزندان حضرت خدیجه سلام الله علیها، سمیه صبوری.

7) دیوان قاآنی، قصیده‌ی 96.

8) دیوان شیخ بهائی، غزل 14.