جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پرورش یافتگان، یا فرزند خواندگان او

زمان مطالعه: 8 دقیقه

آن دخت خرد و اندیشه نه تنها در خانه و خاندانی اصیل و اطرافیانی شریف و کمال طلب و نواندیش به دنیا آمد و راه رشد و شکوفایی را پیمود، بلکه خود او نیز پس از تلاش گسترده در راه توسعه ی شخصیت و رشد و خودشکوفایی خویش در کنار آنان، در خانه و مکتب تربیتی خویش انسان های خوشدل و خوش فکر و کمال طلب و آزادمنش تربیت نمود، که نمونه هایی از آنان، خواهر زاده ها و فرزند خوانده های ارجمندش، «رقیه«، «زینب» و «هند» هستند (1)، که هر کدام در زندگی و روزگار خویش، راه درستی و شایستگی را انتخاب کردند و خوش درخشیدند؛ برای نمونه:

1. به باور گروهی از تاریخ نگاران و دانشمندان، «هند» یکی از خواهر زاده های «خدیجه» است، که فرزند خوانده ی او هم بود. وی در خانه ی او و در قلمرو مراقبت و حمایت و آموزش او تربیت گردید و به گونه ای در خودسازی و ایمان و اخلاق و ادب انسانی رشد نمود که از سوی اندیشمندان و صاحب نظران، در ردیف یاران بزرگ و پراخلاص پیامبر به شمار آمده است؛ به ویژه که این سعادت را داشت که از بینش و

منش انسان پرور پیامبر نیز در فرصتی بسیار و مهر و درایتی تحسین برانگیز بهره ور گردد (2)

او همان جوانمردی است که در شب تاریخی هجرت پیامبر از مکه به سوی مدینه، با شهامت و اخلاص، پیشوای آزادی را تا غار «ثور» ـکه نخستین منزلگاه آن حضرت بودـ همراهی نمود و از آن جا به فرمان پیامبر به مکه باز آمد.

او یک شب پس از هجرت پیامبر به همراه امیرمؤمنان به طور نهانی به دیدار پیامبر در غار «ثور» رفت و به دستور آن حضرت موظف گردید

که به همراه علی علیه السلام، مرکب و وسایل سفر آن حضرت به سوی مدینه را با ظرافت و رعایت مسایل امنیتی، فراهم آورند (3)

این تربیت یافته ی مکتب خدیجه علیهاالسلام پس از رویداد تاریخ ساز هجرت، در هوای آموزه های رهایی بخش اسلام و عشق پیامبر به مدینه شتافت و در صف آزادی خواهان و ستم ستیزان همراه او، در جهاد «بدر» و «احد» فداکاری های تحسین برانگیزی نمود.

او پس از رحلت پیامبر در غوغای انحصارگری و خشونت تشنگان قدرت ـکه خود را شیفته ی خدمت به اسلام و مردم و حفظ کیان نظام و امت جا می زدندـ راه را گم نکرد، بلکه در کنار سمبل عدالت و نفس نفیس پیامبر ایستاد و مورد خشم دنیاداران قرار گرفت و در جنگ «جمل» به شهادت رسید (4)

2. «حارث«، از دیگر تربیت یافتگان این بانوی آگاه و آزادمنش است. او نیز بر اثر آموزش و درایت و عملکرد شایسته ی خدیجه، به شاه راه راستی و درستی گام نهاد و بر اثر خودسازی و خود شکوفایی به گونه ای درست اندیشید، نیک رفتار نمود و خوش درخشید که نه تنها در زندگی، نیکو منش گردید که جان را نیز در طبق اخلاص نهاد و به بارگاه خدا هدیه کرد و به بیان برخی از پژوهشگران، او نخستین شهید راه عدالت از مردان مسلمان گردید.

3. از دیگر پرورش یافتگان مکتب مترقی و منش انسان پرور

خدیجه علیهاالسلام، دختری است به نام «هند» که به باور برخی، از خواهر زاده ها و فرزند خوانده های اوست. او در مکتب دخت خردمند حجاز به گونه ای به آگاهی و رشد، راهنمایی شد که پس از طلوع اسلام و بعثت پیامبر بر اثر آن مایه های تربیتی و مهندسی روحی و معنوی، به سوی حق گرایید و اسلام آورد و در پرتو آن، به گونه ای خود را ساخت و به خودشکوفایی نائل آمد که در شمار یاران بزرگ پیامبر و یکی از بانوان نواندیش و با معنویت به حساب آمد.

4. از اثرپذیران و هم اندیشان و تربیت یافتگان بانوی خردمند حجاز، یکی هم «اسما«، دختر «عمیس» آن زن نواندیش و روشنفکر و خداجو بود.

آن زن کمال طلب به همسری جعفر طیار مفتخر گشت و سرنوشت سعادت ساز، او را از خانه ی خدیجه علیهاالسلام و شاگردی و همفکری او، به اسلام و ایمان و عشق به پیامبر سوق داد و از آنجا به دوستی فاطمه علیهاالسلام و خانه ی او و امیرمؤمنان نزدیک ساخت. چهارده سال همسنگر جعفر طیار در «حبشه» و یار همراه هجرت پربرکت او، و پس از شهادت «جعفر» شاگرد لایق ریحانه ی پیامبر و در خانه ی او بود و در مکتب علی علیه السلام.

پس از آن با ابوبکر ازدواج کرد و «محمد بن ابی بکر» از این مادر با فضیلت است که امیرمؤمنان می فرمود: محمد فرزند معنوی و اخلاقی من است و او را بسیار گرامی می داشت (5)

این پرورش یافته ی دانشگاه انسان ساز خدیجه و دخت فرزانه اش فاطمه تا آخرین لحظات، پروانه ی شمع بزم حق بود و شیفته و شیدای فاطمه علیهاالسلام، و رهرو راستین راه امیرمؤمنان و حسن و حسین و دوستدار و غمخوار زینب و کلثوم، یا نسل و تبار پاک و عدالت خواه پیامبر و خدیجه ماند.

حتی هنگامی که همسر خلیفه بود و او در نقشه ی جاه طلبی و ریاست به هر بها و قیمت، آن بانوی آزاده در راه حق و عدالت از هیچ فداکاری دریغ نمی ورزید.

ششمین امام نور در این مورد آورده است که: پس از سخنان آتشین و روشنگرانه ی دخت ستم ستیز پیامبر و خدیجه بر ضد کودتای «سقیفه«، امیر آزادی به دفاع از حق و عدالت به مسجد پیامبر رفت و در برابر انبوه مردم مرعوب و نگران، رهبر کودتا را استیضاح کرد.

آن حضرت رو به ابوبکر فرمود:

»یا أبابکر! أتقرأ کتاب الله؟»

هان ای ابوبکر ! آیا قرآن را می خوانی؟

او پاسخ داد: چرا نه؟

فرمود:

»أخبرنی عن قول الله عزوجل: «إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیراً» (6) فی من نزلت؟ فینا، أم فی غیرنا؟»

به من بگو، این آیه که می فرماید: «خدا تنها می خواهد آلودگی را از شما خاندان رسالت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند«، درباره ی چه کسی فرود آمده است؛ درباره ی ما خاندان وحی، یا دیگران؟

ابوبکر گفت: بی تردید در مورد شما فرود آمده است؛ «قال: بل فیکم.»

پرسید: با این بیان اگر گواهانی دروغ پرداز و گمراه بیایند و بر ضد دخت پیامبر گواهی دهند، تو چه خواهی کرد؟

گفت: در این صورت مقررات خدا را در مورد او پیاده خواهم نمود؛ درست همان گونه که در مورد دیگران انجام می دهم؛ «کنت أقیم علیها الحد کما أقیمه علی نساء المسلمین.»

فرمود: می دانی که اگر چنین کنی کفر ورزیده ای و در بارگاه خدا از کفرگرایان خواهی بود؟

ابوبکر پرسید: چرا؟

امیرمؤمنان فرمود: برای این که گواهی خدا در مورد پاکی و پاکیزگی

خاندان رسالت را وانهاده و دروغ پردازی دیگران را ملاک قرار داده ای؛ درست همان گونه که در مورد «فدک«، فرمان خدا و پیامبر را کنار گذاشته و آن را مصادره کرده ای.

سخنان امیرمؤمنان که به این جا رسید، صدای اعتراض گروهی از مردم بر ضد ابوبکر بلند شد و شیوه ی ظالمانه اش را برابر دخت ارجمند پیامبر محکوم کردند.

نشست آن روز به سود حق طلبان و به زیان کودتاگران به پایان رسید و آنان به این نتیجه رسیدند که اگر روشنگری های امیرمؤمنان ادامه یابد، حکومت آنان را متزلزل خواهد ساخت؛ و بدان دلیل که وجود آن حضرت و حق گویی و ستم ستیزی مسالمت آمیز و خیرخواهانه و منطقی او را نیز خطری بزرگ برای میدان داری های خود می دیدند، به جای بازگشت به عدل و داد و رعایت حقوق و آزادی و امنیت حق طلبان، نقشه ی ترور و حذف ناجوانمردانه ی امیرمؤمنان را کشیدند.

آری، ابوبکر به همراه وزیرش عمر تصمیم گرفت تا آن حضرت را در نماز ترور کنند؛ اما به وسیله ی کدام دست خیانت و چگونه؟!

»خالد» که عنصری سفاک و بی پروا بود و به پاداش سرکوب مردم آزادی خواه و مخالف استبداد، مدال «سیف الله» گرفته بود، احضار گردید و به او گفتند که تو را برای انجام کار بزرگی خواسته ایم.

او نقشه ی آنان را دریافت کرد و گفت:

»احملونی علی ما شئتم و لو علی قتل عل بن أبی طالب؛»

هر چه می خواهید به من دستور دهید؛ گرچه ترور علی را!!

آنان گفتند: نظر ما نیز همین است؛ اما چگونه و کجا؟!

»خالد» گفت: هر طور شما نقشه بکشید.

گفتند: در مسجد و به هنگام نماز؛ وقتی ابوبکر گفت: السلام علیکم، تو کار را یکسره کن.

»خالد» گفت: آری، بهترین فرصت همان لحظه است.

»اسما«، این بانوی فداکار که در آن زمان همسر ابوبکر بود، نقشه ی تجازوکارانه ی آنان را دریافت: «فسمعت أسماء بنت عمیس و کان تحت أبی بکر.»

بی درنگ آیه ای از قرآن را نوشت و به خدمتکار خویش داد تا هر چه سریع تر آن را به خانه ی آموزگارش فاطمه علیهاالسلام ببرد.

آیه این بود: «ا ن الملأ یأتمرؤن بک لیقتلوک فأخرج أنی لک من الناصحین؛» (7)

چه قدر زیبا! و چه انتخابی شگفت! یک سو موسی، آن پیامبر بزرگ خداست و در سوی دیگر، فرعونیان جاه طلب و سفاک؛ و در این میان، مؤمن آل فرعون، که «اسما«، آن بانوی هوشمند و آزادی خواه و تربیت یافته بود.

آری، این ارزیابی آن بانوی خردمند از رویداد تأسف بار سقیفه و بازیگران آن است.

فرستاده ی او نامه را به خانه ی فاطمه علیهاالسلام برد و او نیز به امیرمؤمنان داد. پاسخ این بود:

درود بر تو! نگران نباش! «ان الله یحول بینهم و بین ما یریدون؛»

خداوند آن بداندیشان را به هدفی که دارند نمی رساند و مانع تحقق خواسته ی شوم آنان می شود؛ و بدین سان «اسما» آرامش قلب یافت.

نماز در روز موعود، کنار قبر پیامبر برپا شد و ابوبکر به امامت ایستاد؛ و نمی دانم چگونه امیرمؤمنان حضور یافت.

»خالد» شمشیر ستم را زیر لباس بسته، و عمر کنار خلیفه به نماز ایستاده بود. ابوبکر به «تشهد» رسید، اما پشیمان شد و به این فکر افتاد که اگر «خالد» نتواند چه می شود؟!

چند بار تشهد را تکرار کرد؛ چه کند؟! به ناچار پیش از سلام نماز در برابر بهت و حیرت مردم استبداد زده گفت:

»لا تفعلن ما أمرتک یا خالد! والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته؛»

خالد! آن چه را فرمان داده ام انجام مده!!

امیرمؤمنان از «خالد» پرسید: مگر چه دستوری داشتی؟

او با وقاحت گفت: دستور داشتم گردن تو را بزنم.

امیرمؤمنان با متانت و وقار پرسید: به راستی چنین می کردی؟

گفت: اگر نهی نکرده بود، آری! چرا نه؟!

امیرمؤمنان بینی او را گرفت، به زمین کوبید و گلویش را با دو انگشت به گونه ای فشرد که فریادش بلند شد. عمر و ابوبکر از مردم خواستند او را از دست علی علیه السلام نجات دهند؛ و مردم با سوگند دادن آن حضرت به مرقد منور پیامبر، او را رهایی بخشیدند (8)


1) تنقیح المقال / ج 3 / ص 77.

2) او، شیفته ی بینش و منش پیامبر و شیدای جمال و کمال بی مثال آن پیشوای خرد و پروا بود. امام مجتبی علیه السلام می فرماید: از دایی ارجمندم (هند) خواستم تا سیمای تابناک پیامبر را برایم وصف کند، که او در سخنانی ظریف و شیوا، آن حضرت را این گونه وصف کرد: سیمای پیامبر بسان ماه تابان، در شب چهارده می درخشید. او قامتی برافراشته داشت و سر مبارکش نشانگر خرد سرشار و مغز متفکر او بود. موهایش چیزی میان پیچیده و افتاده، رنگ چهره اش سپید و روشن، پیشانی اش گسترده، ابروهایش پرمو و از هم گشوده و کمانی شکل بود و بینی زیبا و ریش انبوه و چشمان درشت ـکه سپیدی های آن درخشنده و بخش های مشکی آن سیاه می نمودـ بر چهره ی نورافشان داشت. گونه های او، نرم و کم گوشت و دندان های هویدایش اندکی از هم جدا، اندام شریفش آراسته ی به اعتدال، گردنش نقره فام، سینه اش فراخ، میان سینه و شکمش هماهنگ، پیکرش بلورین، دست ها و پاهایش توانمند و ستبر، کف دستها گسترده و انگشتان مبارکش زیبا و قلمی بود. آن حضرت به هنگام راه رفتن، گام ها را کوتاه و باوقار بر می داشت و در راه رفتن، نه تند می رفت و نه کند؛ بلکه به گونه ای راه می رفت که گویی از فرازی فرود می آید. او هرگاه با کسی روبه رو می شد، با همه ی وجود به او بها می داد، اما نگاه طولانی بر چشم دیگری نمی نمود. به یاران و دوستانش پرمهر بود و به آنان بها می داد و در نثار سلام و درود بر آنان پیشگام و پیشتاز بود و در ادب و اخلاق و عدل و داد به گونه ای رفتار می نمود که حتی در نشست های خویش، در نگاه به حاضران هم اصل برابری و بشردوستی را رعایت می فرمود. بحار / ج 16 / ص 148؛ اسدالغابه / ج 5 / ص 72؛ سیره ی ابن هشام / ج 1 / ص 187.

3) سفینة البحار / ج 2 / ص 725 / واژه ی «هند«.

4) تنقیح المقال / ج 3 / ص 305؛ اسدالغابه / ج 5 / ص 71.

5) برای نمونه به بینش و منش او در آینه ی نامه ی امام علی بنگرید که می نویسد: «أما بعد فإن مصر قد افتتحت، و محمد بن أبی بکر رحمه الله قد استشهد، فعند الله نحتسبه ولداً ناصحاً، و عاملاً کادحاً، و سیفاً قاطعاً، و رکناً دافعاً، و قد کنت حثثت الناس علی لحاقه، و أمرتهم بغیاثه قبل الوقعة، و دعوتهم سراً و جهراً و عوداً و بدءاً؛ فمنهم الآتی کارهاً و منهم المعتل کاذباً و منهم القاعد خاذلاً أسأل الله تعالی أن یجعل لی منهم فرجاً عاجلاً، فوالله لولا طمعی عند لقائی عدوی فی الشهادة و توطینی نفسی علی المنیة لأحببت ألا ألقی مع هؤلاء یوماً واحداً و لا ألتقی بهم أبداً؛» پس از یاد خدا و درود، اینک در شرایطی قرار داریم که دیوار دفاعی مصر در برابر تجاوزکاران سقوط نموده، و فرماندارش محمد، فرزند ابوبکر ـکه خدایش او را رحمت آوردـ به شهادت رسیده است. ما او را در پیشگاه خدا فرزندی خیرخواه، مدیر و کارگزاری پرتلاش، شمشیری تیز و برنده، و ستونی بازدارنده می شماریم… نهج البلاغه / نامه ی 35.

6) احزاب / 33.

7) قصص / 20.

8) بیت الأحزان / ص 77.