به گونه ای که از تاریخ دریافت می گردد، این دو چهره خوش قریحه به روشن اندیش و برجسته ی تاریخ عرب در روزگار کودکی و نوجوانی و جوانی «خدیجه«، بیشترین اثر را روی اندیشه و منش و منطق او نهاده بودند؛ به گونه که می توان دید که دخت
خردمند حجاز، هنر مدیریت اقتصادی و مهندسی اجتماعی و هوشمندی و درایت در تجارت و مهارت در داد و ستد را از برادرزاده ی خردمند و با تدبیر و سیاستمدار خویش (حکیم) اقتباس کرده بود، و اندیشه وری و ژرف نگری و ایمان و خودسازی و پروا و پاکی و مردم خواهی را از عموی ارجمندش (ورقه(، این عالم نامدار مسیحی؛ آری، از او رموز تجارت و بازرگانی و مدیریت نیرومند و موفق اقتصادی و اجتماعی و
مردم داری را می گرفت و می پرسید و از این یکی پرسش هایش در مورد خدا، آیات و نشانه های یکتایی و قدرت خدا، حقیقت مرگ و عالم برزخ، پاداش و کیفر جهان دیگر، وصف بهشت و دوزخ و نقش نجات بخش کارهای شایسته و انفاق و رسیدگی به محرومان و عدالت خواهی و دادگری و مردم دوستی و یتیم نوازی را می پرسید و می آموخت.
خدیجه علیهاالسلام همیشه با این دو مرد خرد و مدیریت و مذهبی و پاکی، مشورت و رایزنی می نمود و آنان هم خیرخواهانه و دلسوزانه تجربه های زندگی و تاریخی، دانش و هنر، آگاهی ها و دانستنی های خود را در طبق اخلاص نهاده و به دخت فرزانه و کمال جوی خاندان خویش هدیه می نمودند؛ برای نمونه، به برخی از سفارش های «ورقه» به برادر زاده ی ارجمندش (خدیجه) بنگرید:
1. از او آورده اند که به برادر زاده اش خدیجه علیهاالسلام چنین می گفت: دخترم! از همراهی و همنشینی با کم خرد بپرهیز! چرا که او در حالی که در اندیشه ی سودرسانی و نیکی به توست، زیانت می رساند. چنین کسی، دور را در نظرت نزدیک، و نزدیک را دور جلوه می دهد. اگر در زندگی امانتی به او بسپاری، به آن خیانت می ورزد و اگر او امانتی به تو بسپارد، به تو جسارت و اهانت روا می دارد.
دخت ارجمندم! انسان کم خرد اگر سخنی گوید، دروغ می پردازد و اگر تو سخنی به او بگویی به تو و گفتارت بها نمی دهد، و تو را بسان سرابی می پندارد و وصف می کند که تشنه لب آن را آب می پندارد، اما
هنگامی که به آن می رسد آبی نمی یابد (1)
و نیز او را این گونه مورد مهر قرار می داد: دخترم! نه با انسان های نادان و ناآگاه کشمکش و ستیزه نما، و نه با عالمان و آگاهان؛ چرا که گروه نخست، اندیشه و منطق تو را نمی فهمند و آماج گستاخی و اهانت قرارت می دهند، و گروه دوم نیز دانش و آگاهی شان تو را از چیرگی بر آنان در جدال و ستیز باز می دارد. افزون بر این، انسان سعادتمند و کمال جو کسی است که از دانش و دانشمند راه درست را بجوید و بپرسد (2)
به همین جهت این بانوی مدیریت و معنویت به گونه ای خود را ساخت و ابعاد گوناگون شخصیت خویش را مهندسی نمود و آراست که در آن روزگار منحط و فاجعه بار، نه در برابر خرافات و اوهام و پرستش های ذلت بار، سر فرود آورد و نه به گناهان و زشتی های رایج در جامعه و دنیای خویش گرایید؛ بلکه چهره ای آزادمنش، پروا پیشه، مبتکر، روشنفکر، نواندیش، نوگرا، استقلال جو، پاک دامن و درستکاری ـ که برای خود نمونه ای از یک انسان رشد یافته و مترقی را در چشم انداز خردمندان و درست اندیشان قرار می داد ـ ساخت و به یادگار نهاد.
او به چنان جایگاه بلندی از موقعیت و مقام معنوی و انسانی اوج گرفت که چهره ای چون «ابوطالب» بزرگ قریش و سالار توحیدگرا و آزادمنش «بنی هاشم«، در روزگار جاهلیت او را این گونه وصف می کند:
»ان خدیجه امرأة کاملة میمونة فاضلة تخشی العار و تحذر الشنار؛» (3)
راستی که «خدیجه» بانویی است که در اوج خرد و کمال، پر برکت و آراسته به خیر و خوبی، زیبنده و صاحب فضل و کرامت است. او به خوبی ها آراسته است و از هرگونه نقطه ی سیاه و عیب و عار جامعه و دنیای خویش سخت به دور و پاک و پاکیزه است.
و نیز در خواستگاری از او برای پیامبر، به خاندان خدیجه علیهاالسلام رو می نماید و در وصف او چنین می گوید:
»ان ابن اخینا خاطب کریمتکم الموصوفة بالسخاء والعفة و هی فتاتکم المعروفة المذکوره فضلها الشامخ خطبها…» (4)
اینک برادر زاده ی ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم ـکه به خاطر شهره بودنش به درایت و امانت و راستگویی و آزادمنشی، از وصف و ستایش بی نیاز است ـبه خواستگاری دخت گرامی شما آمده است؛ آن دخت ارجمندی که به ویژگی بخشندگی و سخاوت و پاکی و پروا آراسته است؛ همو که انسانی است بلند جایگاه و به شکوه و عظمت در میان شما شهره ی آفاق است، و برتری اش زبانزد همگان و مقامش ارجمند می باشد.
و حضرت مجتبی علیه السلام ـکه در زیبایی ظاهری و باطن و شکوه و آراستگی به معنویت و والایی، سرآمد روزگاران بودـ می فرمود:
»… و کنت انا اشبه الناس بخدیجة الکبری؛» (5)
در آن هنگام که آفریدگار هستی صورتگری می فرمود و نظام
می بخشید، من شبیه ترین انسان ها در سیما و منش به مام گران قدرم (خدیجه) بودم.
1) بحار / ج 74 / 193.
2) بحار / ج 2 / 130 ـ 131.
3) بحار / ج 16 / ص 56 / 75.
4) بحار / ج 16 / 69.
5) بحار / ج 24 / ص 316.