این شنیدم دین حی ذوالمنن
یافت رونق از سه چیز اندر زمن
اولین مال خدیجه آنکه داد
جمله را در راه ایزد از وداد
دومین تیغ علی مرتضی
سومین خلق عظیم مصطفی
مال وافر داشت بانوی حرم
اهل یثرب از نعیمش در نعم
حشمت و جاه و جلالش در جهان
بود شاهان را همی ورد زبان
از وفور مال خاتون قریش
جملگی بودند در شادی و عیش
لیک در راه رسول و ذوالجلال
داد از جان جمله مال و منال
مال خود چون داد، رب انس و جان
خواست تا سازد تلافی در جهان
دختر فرخنده ای کردش عطا
کش لقب آمد همی خیرالنسا
فاطمه، صدیقه، زهرای بتول
عصمت حق راحت روح رسول
دختری کش مثل آن در ثمین
ناورد دیگر خدا اندر زمین
این شنیدستم که او بیمار شد
خسته و افسرده و افکار شد
با نبی گفتا وصیت های خویش
با دلی غمدیده و حالی پریش
بعد گفت ای مظهر لطف خدا
دارم از رخسار نیکویت حیا
گردهی اذنم به زهرا دخترم
گویم ای شه یک وصیت دیگرم
چون نبی برخاست زهرا با فغان
گشت نزد مادر زارش روان
مادر و دختر به روی یکدگر
اشک ریزان هر دو با سوز جگر
عاقبت او غنچه لب باز کرد
راز دل با دخترش آغاز کرد
گفت زهرا جان رسان از من سلام
بر شه دنیا و دین خیرالانام
گوی از جان دادم ای فخر امم
در رهت من جمله مال و حشم
حالیا گردیده هنگام فراق
بر وصال دوست دارم اشتیاق
لیک دارم من دلی لبریز خون
از فشار قبر و تنهائی کنون
یک تمنا دارم اینک از وفا
کان ردایت را کنی بر من عطا
تا کفن سازم ورا شاها ز جان
از عذاب قبر باشم در امان
داد چون پیغام مادر را بتول
بر خجسته باب نیکویش رسول
مصطفی از دیده گوهر بار شد
روز روشن پیش چشمش تار شد
ناگهان آمد به نزدش جبرئیل
با درود بی حد از رب جلیل
گفت از ما بر خدیجه این پیام
گوی از بعد تحیات و سلام
چون تو دادی مال خود در راه ما
ما کفن آریم از جنت ترا
یادم آمد این زمان با شور و شین
شیعیان از شاه مظلومان حسین
کو براه کردگار ذوالجلال
داد جان و مال و فرزند و عیال
عاقبت آن جسم پاک چاک چاک
بی کفن از کینه ماندی روی خاک
آن قدر جسمش بماندی بر زمین
کامدندی مردم صحرانشین
آخر از امر شه گردون سریر
گشت آماده یکی پاره حصیر
شد حصیر آخر برای شه کفن
چون ربودندش لباس و پیرهن
بس کن (علامه) که شد در شور و شین
فاطمه از بهر فرزندش حسین
مرحوم محمد علامه