»ایزدی» امید ایزدی همدانی
مدد جویم ز مولایم، علی عالی اعلا
که گردد طوطی طبعم به مدح باب او گویا
همان کو بود از نسل خلیل و پیرو دینش
همان مردی که در هر عصر باشد، اسوه ی تقوا
به نام عمران و بودی کنیزی نیکش ابوطالب
که باشد شافع جرم و گنه در روز وانفسا
اگرچه یاد او کم می شود، ما را قرین با جان
اگرچه نام او بر لب به ندرت آوریم، اما
بود تابنده همچون مهر گردون، مهر آن سرور
به دلهای همه آزادگان، تا محشر کبری
زبانهایی که اوصاف علی گویند، در ظاهر
به باطن وصف او گویند، با صد کهکشان ایما
تو کاندر گلشن هستی، گل روی علی جویی
ز یمن باغبان باشد، اگر باشد گلی زیبا
سفارش کرده شاه لافتی بر شیعیان خود
به جای آرند حج، از بهر آن فرزانه ی والا
درود آفرینش بر ابوطالب، که از حق او
پس از عبدالمطلب شد، کفیل خواجه ی اسرا
ز یکسو بعد عبدالله جای او ابوطالب
ز جان نقش پدر را کرد، بهر مصطفی ایفا
ز یکسو زوجه او در نبود آمنه بودی
به احمد از عطوفت مادری دلسوز در معنا
سلام خالق اکبر به باب و مادر حیدر
که می بودند احمد را چو حیدر مادر و بابا
سلام حامد و محمود بر روح ابوطالب
که می دانست احمد، فرض بر خود حرمت او را
سلام سوره ی (المؤمنون) بر مؤمنی چون او
که ایمان داشت بر حق پیشتر از بعثت طاها
سلام بوالبشر بادا به ابناء ابوطالب
عقیل و جعفر و طالب، علی عالی اعلا
مپندارید ابناء ورا چون سایر مردم
که می بودند فخر آل هاشم هریک از آنها
عقیل او نسب دان بود و مردی صاحب عزت
چنانکه طالب او بود مردی فاضل و دانا
علی مولود کعبه، جعفرش طیار در جنت
که احمد کرد بهر او نمازی خاص را اهدا
چو شخصی گفت با قرآن ناطق، جعفر صادق
الا ای مصطفی پا تا به سر، حیدر ز سر تا پا
گمان کفر باشد اهل سنت را به بوطالب
بیان فرما که این پندار می باشد صحیح آیا؟
به پاسخ گفت آن مولا، دروغ محض باشد این
چه سان بوده است کافر، آنکه او همواره می گفتا
(نمی دانید ای خیل قریش آیا؟ که ما دانیم)
(محمد را نبی آن سان که می بودی نبی موسی)
(شده در هر کتاب آسمانی قید، نام او)
(به دل های همه نیکان بود، مهر وی از یکتا)
الا ای مدعی انصاف ده، چون کافرش خوانی؟
کسی را کو گذشت از هستی خود در ره طاها
چه سان باور کنم سر در بر بت خم کند مردی
که جد او بود معروف بر بشکستن بت ها
چه سان باور کنم بوده است کافر آن خداجویی
که از صلبش علی بگذاشت پا در عرصه ی دنیا
علی باب الله و بابش بود کافر؟! عجب دارم
خا کی این چنین فرزند بر کافر کند اعطا؟
اگر او بود کافر از چه رو حامی احمد شد؟
چرا بر یاری اسلام در هر حال بد کوشا؟
کسی کو را سیادت بود و منزل داشت در مکه
چرا شعب ابوطالب ورا شد منزل و مأوا؟
الا ای منکر اسلام عم نامی احمد
چرا مطرح کنی در بین خلق این دعوی بیجا؟
تو را بغض علی در دل بود ورنه نمی گفتی
چنین حرفی که از آن خویشتن را می کنی رسوا
اگر با این عقیده از جهان بار سفر بندی
یقین در حشر بر سر می گذاری دست واویلا
به جای بغض، حب مرتضی امروز حاصل کن
که در دیدار پیغمبر نباشی شرمگین فردا
چنین فرمود بهر ما، رئیس مذهب شیعه
که بر اسرار، او دانا بود از ایزد دانا
سخن از قصه ی اصحاب کهف و مشرکین راندی
سپس از وضع آن دوران بگفت و حالت آنها
که در ظاهر همی بودند مشرک، لیک در باطن
بدندی معتقد بر کردگار پاک و بی همتا
خدا هم داد بر آنها دو چندان اجر از رحمت
یکی بهر تقیه، و آن دگر ایمان پابرجا
بود ایمان بوطالب، چنان اصحاب کهف آری
تقیه بود پنهان کاری اش در عالم معنا
ابوطالب یکی از مسلمین راستین باشد
که نتوان کس چو او دیگر در این عالم کند پیدا
اگر ایمان می بود پنهان، مصلحت بودی
که راحت تر شود حامی دین سید بطحا
چنان از شعرهای او بود ایمان او روشن
که نتوان در مسلمان بودن او کرد شک، اصلا
نبی را فرض شد تا از خدیجه، همسر پاکش
چهل شب دور باشد ز امر ذات ربی الاعلی
در این مدت شود در گوشه ای گرم عبادت او
که حق بر او ببخشد دختری چون زهره ی زهرا
کجا آورد احمد رو؟ به کوه نور یا کعبه؟
و یا بهر عبادت کرد جا در سینه ی سینا؟
و یا بگذشت از فرش و به سوی عرش راهی شد؟
نیایش کرد این ایام را در سایه ی طوبی
نه! بل او چشم خود پوشید از کون و مکان یکسر
سرای عم خود را برگزید آن سید والا
شرافت بین که در کاشانه ی عمران، رسول حق
به خلوت تا چهل شب بود، با خلاق بی همتا
در آن کاشانه سیبی از جنان جبریل آوردش
که در آن بود پنهان نطفه ی انسیة الحورا
سرایش مرکز توحید و تنزیل ملائک شد
که بر گردش طواف آرد روان مسجد الاقصی
ابوطالب بود اسطوره ی اخلاص در عالم
ابوطالب بود بحر کرم، منظومه ی تقوی
چنان بد مهربان با خواجه ی لولاک از رأفت
تو گویی بود احمد نیز فرزندی دگر او را
نبی از شادی او شاد بود و از غمش غمگین
که از کار محمد بارها او شد گره بگشا
ابوطالب ورا جانان و او جان ابوطالب
کنار یکدگر بودند همچون کوه پابرجا
به دورانی که شد تحریم از کفار بد اختر
تجارت کردن و تزویج با خیل مسلمان ها
در ایامی که در شعب ابوطالب، خداجویان
به سختی عمرشان می گشت طی از فتنه ی اعدا
محمد دل غمین از وضع و حال پیروانش بود
که اندر آن حصار تنگ می بودند در ایذا
دگر باری گران بر دوش ختمی مرتبت آمد
ز داغ مرگ عمی نامدار و پاک و بی همتا
دو یار و یاور دیرینه با امر قضای حق
جدا از یکدگر گشتند آخر از بد دنیا
ابوطالب برفت و مصطفی بنشست در سوگش
چنان شمعی که از فقدان پروانه است در غوغا
به عام الحزن شد مشهور سال مرگ بوطالب
که از فقدان او گردید محزون سید بطحا
سرشک از دیده می بارید پیغمبر ز داغ او
چو آن کودک که او را نیست بر سر سایه ی بابا
در اینجا باز یادم از حدیث کربلا آمد
دلم گردید خون از خاطرات روز عاشورا
برادر زاده ای بهر عمو گریید در مکه
ولی در کربلا برعکس شد این صحنه ی غم زا
برادرزاده ای می داد جان در بین خاک و خون
عموی تشنه کام او کنارش بود در نجوا
تو گویی داغ اکبر تازه شد بهر حسین آن دم
که جسم قاسمش را یافت زیر سم مرکب ها
یتیم مجتبی را دید در هنگام جان دادن
کشد از درد، پای خویشتن بر خاک آن صحرا
تن غرقه به خونش را به سوی خیمه گه آورد
کنار جسم اکبر بر زمین بگذاشت جسمش را
میان آن دو تن بنشست و زاری کرد و با حسرت
گهی بودش نظر بر قاسم و گه اکبر رعنا
حسین بن علی شد پیر از داغ عزیزانش
چه حالی داشت در آن لحظه یا رب، زینب کبری
میان خیمه نجمه، مادر قاسم به نجوا بود
برای قاسم خود ناله سر می کرد، واویلا
(یکی ای کاش آنجا بود و لیلا را خبر می کرد
که بیند اکبرش گردیده همچون لاله ی حمرا
پذیرا باش این اشعار را از «ایزدی» چون او
ندارد غیر درگاه تو دیگر مأمن و ملجا(1)
1) توجه: اشعار فوق گزیده ای از سروده این شاعر گرامی می باشد.