زمان مطالعه: < 1 دقیقه
»شهاب» محمدعلی
سال حزن آمد برایم در غم هجران تو
کاش جانم پرکشد از پیکرم با جان تو
بی فروغ روی مهتابت شبم گردیده تار
همچو سالی بگذرد هر روزم از هجران تو
بی تو ای پروانه ی دل خسته ی بشکسته بال
شمع جانم شعله ور شد از غم سوزان تو
یاریم کردی به روز بی کسی و غربتم
تا ابد ای یاورم ممنونم از احسان تو
در خزان جاهلیتها و خارستان کفر
چون بهاران شد دلم با غنچه ی ایمان تو
گر نمی گویی سخن با من، بگو با دخترت
نوگلت پژمرده از اندوه، بر دامان تو
یادگار کوچکت نوحه سرایی می کند
تا دم آخر بود چشمان ما گریان تو