»سعید» رضا صغیر اصفهانی
طبع سرشارم به آهنگ حجاز
گشته همچون عندلیبی نغمه ساز
دم به دم در عالم غیب و شهود
می کند سیر گلستان وجود
باز می خواهد کند شیرین دهان
هم به شیرینی کند شرحی بیان
تا شود ثابت که گاهی کردگار
در خزان از یک گل آرد صد بهار
تا گلستانی ز گل برپا کند
گلشن ایجاد را احیا کند
زین سبب بانویی از سیرت چو گل
شد به کابین محمد عقل کل
همسری با عصمت و عفت کز او
یافت گلزار نبوت رنگ و بو
کیست این بانو خدیجه نام او
طایر اقبال مرغ بام او
کیست این بانو که مام روزگار
همچو او دختر نیارد در کنار
کیست این بانو خدا را آیتی
بر پیمبر همسری هم صحبتی
کیست این بانو در بحر شرف
گوهر دریای عصمت را صدف
کیست این بانو محمد شوهرش
حضرت زهرای اطهر دخترش
دختری کز رتبه باشد افتخار
مادری را بر امامان کبار
کیست این بانو که باشد در جزا
افتخار انبیاء و اولیاء
کیست این بانو که باشد این چنین
صاحب جود و کرم اهل یقین
آنکه شد دین مبین کردگار
از وجودش تا قیامت بر قرار
کرد از راه وفا بی ادعا
هستی خود را به راه دین فدا
چونکه او را ثروت بسیار بود
هم پیمبر را به خوبی یار بود
خواست گردد دین یزدان برقرار
پرچم توحید گردد استوار
در توان خود فداکاری نمود
مسلمین را از کرم یاری نمود
با چنین عزت که بودش در عرب
داد تن بر آنهمه رنج و تعب
کرد بر خود محنت و سختی قبول
تا دهد یاری به اهداف رسول
با فدای جان در این ره ایستاد
تا که نخل قامتش از پا فتاد
گفت از جان مدحت او را «سعید«
تا شود نزد پیمبر رو سپید