جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فاطمه در سوگ غمبار مادر (1)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

آری، خدیجه در دهه ی ششم از عمر پربرکت خویش بود که جهان را بدرود گفت. پیکر پاک او را برای خاکسپاری به نقطه ای به نام «حجون» در نزدیکی شهر مکه آوردند و پیامبر گرامی در آنجا حضور یافت و در کنار قبرش به سوگ او نشست. پیش از به خاک سپاری پیکرش، پیامبر برابر خواست خود او، در آرامگاهش فرود آمد و برای او دعا و مهر و رحمت خدا را طلب کرد.

دخت ارجمندش، فاطمه علیها السلام نیز ـ که در پنجمین بهار زندگی می زیست ـ به همراه پدر برای بدرقه ی پیکر سرد و خاموش مادر آمده بود و نیک می دانست که چه فاجعه ای رخ داده است؛ اما گویی نمی خواست فراق مادر و تنهایی و بی پناهی خود و پدر ارجمندش را بپذیرد؛ از این رو دامان پیامبر را گرفته بود و دور او می چرخید و می پرسید: پدر جان! پس مادرم کجاست؟

»جعلت فاطمة تلوذ برسول الله و تدور حوله و تقول: یا ابه! این امی؟«(1)

پیامبر گرامی گویی دلش راضی نمی شد تا خبر مرگ یار مهربان را به زبان آورد، به همین جهت پرسش او را بی پاسخ می گذاشت، و او نیز بی قرار و غمزده به سوی دیگران می رفت و از آنان سراغ مادر پرمهر و فرزانه ی خویش را می گرفت.

در این هنگام «جبرئیل» فرود آمد و به پیامبر خبر داد که: پروردگارت به شما فرمان می دهد که سلام ما را به «فاطمه برسان و به او بگو: مادرش، خدیجه اینک در بهشت زیبا و پرطراوت خداست؛ در کاخی از مروارید که غرفه هایش از طلا و ستون هایش از یاقوت سرخ است، و او در کنار «آسیه» و «مریم«، مادر «مسیح» است.

پیامبر، فاطمه اش را در آغوش گرفت و مورد محبت دیگر قرار داد و پیام خدا را به او رسانید.

او گفت: پروردگارم سرچشمه ی سلام و برکت و نعمت و آرامش است. سلام از اوست و سلام به او باز می گردد.


1) تاریخ یعقوبی: 1 / 354.