زمان به سرعت می گذشت، بانوی خردمند و آزادمنش جهان عرب گریه می کرد و آه می کشید. «اسماء» به او گفت: شما که سالار زنان هستی و همسر پر مهر و با وفای پیامبر و مشاور با درایت و فداکار او، و از آن حضرت مژده ی بهشت پرطراوت و زیبا و نوید پاداش پرشکوه و خشنودی خدا را دریافت داشته ای، چرا گریه می کنی؟
»اتبکین و انت سیدة نساء العالمین و انت زوجة النبی و مبشرة علی لسانه بالجنة؟«(1)
او پاسخ داد: گریه ام برای آن است که دخت گرانمایه ام را ترک می کنم و شب عروسی او در کارش نیستم تا او را یاری و همراهی کنم. دخترم نوجوان است، نگران آنم که در شب عروسی اش یار و یاور پرمهر و مشاور دلسوزی نداشته باشد.
»اسما» گفت: من اینک با تو پیمان می بندم که اگر تا آن زمان زنده بودم به جای تو او را مادری کنم، و آن گاه بود که بزرگ بانوی جهان عرب، آرام و مطمئن، چشم بر هم نهاد و در شصت و سه سالگی جهان را بدرود گفت(2)
به همین جهت سال ها پس از رحمت جانسوز بانوی بزرگ حجاز، هنگامی که دخت فرزانه اش فاطمه علیهاالسلام با امیر آزادی پیمان زندگی مشترک بست، درست
شب عروسی او بود که «اسما» آن زن آزاده و با وفا به همراه کاروان عروس به خانه ی علی و فاطمه رفت، و آن گاه که پیامبر پس از مراسم میهمانی از مردم قدردانی نمود و از همگی خواست تا عروس و داماد را به خدا سپارند و به خانه های خویش بروند، پس از رفتن همگان، «اسما» را در آنجا نگریست. از او دلیل ماندنش را پرسید که او از نگرانی خدیجه علیهاالسلام برای دخت فرزانه در آستانه ی رحلت و آن گاه پیمان خویش با او سخن گفت: «فداک ابی و امی و ما قصدت خلافک ولکنی اعطیت خدیجة عهداً و حدثته؛«
پیامبر به یاد مهر و درایت یار با وفای زندگی اش افتاد و بی اختیار باران اشک امانش نداد و برای او و دوست با وفایش «اسما» دعا کرد، و از او خواست تا برای آرامش روح پرمعنویت خدیجه و وفای به پیمانش با او، برای فاطمه اش مادری کند؛
»یا اسماء! قضی الله لک حوائج الدنیا الاخرة!«(3)
1) فاطمة الزهراء علیه السلام من المهد الی اللحد: 145؛ الأنوار الساطعة: 351.
2) بحارالأنوار: 43 / 138.
3) بحارالأنوار: 43 / 138؛ فاطمةالزهراء علیه السلام من المهد الی اللحد: 145.