مکشوف باد که چون خدیجه کبری آیات عجیبه از رسول خدا قبل البعثه دیده بود ایمان به آن حضرت آورده بود و قبل البعثه تصدیق آن حضرت نموده بود تا حدی که هنگام بعثت خدیجه ی کبری همی آن حضرت را تسلی می داد روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند ای خدیجة شخصی را می نگرم که پای در زمین و سر به آسمان دارد آیا تو را نگران باشی خدیجه عرض کرد که من او را مشاهده نکنم.
پس بیامد در نزد رسول خدا بنشست و عرض کرد اکنون او را نگرانی فرمود بلی خدیجة سر خود برهنه نمود و عرض کرد اکنون او را نگرانی فرمود نه از نظرم غائب گردید خدیجه عرض کرد مژده باد ترا که این فرشته خدا است چه اگر دیو بودی از سر برهنه ی من پرهیز نکردی اکنون رخصت می دهی که به نزد پسرعم خود ورقه بروم حضرت فرمود روا باشد خدیجه به نزد ورقه آمد و آنچه دیده بود بیان کرد ورقه گفت:
(قدوس قدوس والذی نفس ورقه بیده یا خدیجه لقد جائه الناموس الاکبر الذی کان یاتی موسی و انه لنبی هذه الامة) و قصیده ی چند در مدح آن حضرت انشا نمود این چند بیت ذیل از آن قصیده است.
فان یک حقا یا خدیجة فاعلمی
حدیثک ایانا فاحمد مرسل
و جبریل یاتیه و میکال معهما
من الله وحی بشرح الصدر منزل
یفوز به من فاز عزا لدینه
و یشقی به الغاوی الشقی المظلل
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخری باغلال الجحیم یغلل
پس خدیجه شاد شد خاطر از نزد ورقه بیرون شد و عداس راهب را که آن هنگام که در مکه بود نیز دریافت و این قصه با او گفت و هم از او آن جواب یافت که از ورقه اصغا نمود.
پس به خانه درآمد و آنحضرت را نگریست که نوری درخشان در جبهه او متلألأ بود عرض کرد این چه نور است که من در جبهه شما مشاهده می کنم رسول خدا فرمود این نور پیغمبری است بگو لا اله الا الله محمد رسول الله خدیجه گفت که من سالها است شما را شناخته ام که رسول خدائی و شهادت به رسالت آن حضرت داد پس آن حضرت فرمود زملونی زملونی و به روایتی فرمود دثرونی دثرونی یعنی مرا بپوشانید و بخفت و چیزی او پوشانیدند تا اینکه خوف و حراس او اندک شد پس با خدیجه فرمود.
(خشیت علی نفسی فقالت خدیجة لاتخف فان ربک لایرید بک الاخیر الانک تقری الضیف و تصدق الحدیث و توء دی الامانة و تعین الناس علی النوائب و تود الیتیم و تحن الی الغریب و تحسن الخلق(.
یعنی یا رسول الله بیم مکن که خدا جز خیر از بهر تو نخواهد زیرا که شما مهمان دوست و راست گوی باشی و امانت گذاری و یاری دهنده ی درماندگانی و نیکو کننده با غریبانی و نیکو خوی هستی و این جمله بعد از نزول جبرئیل بود.
و حاصل این روایت این است که در سال شش هزار و دویست و سه سال بعد از هبوط آدم ابوالبشر علیه السلام در بیست هفتم رجب که مطابق بود در آن سال با نوروز عجم رسول خدا مبعوث گردید و این چنان بود که در همان روز آن حضرت در ابطح تکیه بر دست مبارک خود کرده بود و بخفته و علی علیه السلام در طرف راست و جعفر در طرف چپ و حمزه از جانب پای آن حضرت خفته بودند ناگاه آواز بال جبرئیل و میکائیل و اسرافیل برآمد رسول خدا از خواب بیدار شد و دهشتی یافت و شنید که اسرافیل با جبرئیل گوید که به سوی کدام یک از این چهار نفر مبعوث شده ایم جبرئیل به سوی آن حضرت اشارت کرد که به سوی او آمدیم و او محمد نام دارد و اشرف پیغمبران است و آنکه در جانب راست اوست وصی او علی بن ابی طالب است و او اشرف اوصیا است و آنکه در طرف چپ او است جعفر پسر ابوطالب و اوطیار است که در بهشت با دو بال رنگین پرواز خواهد کرد و آن دیگر حمزه ی سیدالشهداء است که در قیامت سید شهیدان خواهد بود بالجمله عظمت جبرئیل اطراف آسمان را فروگرفت و اطراف زمین را پر کرد پس دست فرابرد و بازوی آن حضرت را گرفت و گفت بخوان رسول خدا فرمود چه بخوانم که ندانم چیزی خواند جبرئیل آن حضرت را در بر کشید و فشار داد و گفت بخوان (اقرأ باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقراء و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان مالم یعلم(.
رسول خدا این جمله بخواند و تبلیغ رسالت نموده مراجعت کرد در مرتبه ثانی با هفتاد هزار تن فرشته نازل شد و میکائیل با هفتاد هزار تن ملک به زیر آمد و کرسی عزت و کرامت بیاوردند و آن کرسی از یاقوت سرخ بود و یک پایه از زبرجد و یک پایه از مروارید داشت آنگاه تاج نبوت بر سرش نهادند و لوای حمد به دستش دادند و گفتند بدین کرسی بر آی و حمد خدای بگذار.
پس رسول خدا بر آن کرسی بالا رفت و حمد خداوند متعال به جای آورده در
این هنگام فرشتگان باز شدند و رسول خدا از کوه حرا به زیر آمد و انوار جلالش چنانش فروگرفته بود که هیچکس را امکان نظر بر او نبود و بر هر گیاه و درخت که می گذشت به زبان فصیح می گفت السلام علیک یا نبی الله السلام علیک یا رسول الله و گویند که آن حضرت جبرئیل را بدان صورت دید که پاها بر زمین و سر بر آسمان داشت و بالهای خویش را بگسترد چنانکه از مشرق تا مغرب را فراگرفته بود و در میان هر دو چشمش نوشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله چون آن حضرت بر او نگریست بترسید (فقال من انت رحمک الله فانی لم ارشیئا قط اعظم منک خلقا و لا احسن منک وجها فقال جبرائیل اناروح الامین المنزل الی جمیع النبیین و المرسلین)
پس رسول خدا این راز را با خدیجه در میان نهاد خدیجه این حکایت را به ورقه پسر عم خود برد و او بشارت داد که این ناموس اکبر جبرئیل است و این اشعار بسرود
و ان ابن عبدالله احمد مرسل
الی کل من ضمت علیه الاباطح
و ظنی به ان سوف یبعث صادقا
کما ارسل العبدان نوح و صالح
و موسی و ابراهیم حتی یری له
بهاء و منشور من الذکر واضح
پس روز دیگر ورقه در طواف خانه ی کعبه درک خدمت رسول خدا نمود با حضرت عرض کرد که قسم به خدای که تو پیغمبر این امت باشی و زود باشد که به قتال و جهاد مامور شوی کاش من زنده بودم و ترا همی نصرت کردمی پس پیش آمد و سر آن حضرت را بوسه داد و به آن حضرت ایمان آورد و در آن هنگام ورقه پیر و نابینا بود پس از چند روزی وداع جهان گفت و این سخن از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حق اوست که فرمود لقد رایت القس فی الجنه علیه یثاب خضرلانه آمن بی و صدقنی و مقصود آن حضرت از قس ورقه بود چه قسیس و قس عالم نصارارا گویند و او از علمای نصاری بود و در ایمان به رسول خدا از همه ی مردم مکه سبقت گرفت