جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کیفیت عروسی خدیجه ی کبری

زمان مطالعه: 8 دقیقه

بالجمله ورقه از آنجا به سرای ابوطالب علیه السلام آمد و صورت حال را بگفت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود لا انسی الله لک یا ورقة و جزاک فوق صنیعک معنا ابوطالب فرمود اکنون دانستم که کار برادرزاده ی من به سامان شود و با برادران به کار ولیمه ی زفاف پرداختند در این وقت عرش و کرسی به اهتزاز درآمد و فرشتگان سجده ی شکر گذاشتند و خداوند متعال جبرئیل را فرمود تا رایت حمد را بر بام کعبه افراشته داشت و هر کوه در مکه بود سر بر کشید و زمین مکه بر خود ببالید و شرف مکه از عرش اعظم برگذشت و روز دیگر اکابر قریش در سرای خدیجه درآمدند و ابوجهل چون به مجلس درآمد قصد آن کرسی کرد که از همه بهتر بود و آن را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مهیا کرده بودند میسره فرمود آن را بگذار و جای خویشتن گیر در این هنگام خبر رسیدن بنی هاشم برسید و مردم انجمن از بهر پزیره بیرون شدند و اولاد عبدالمطلب را دیدند که در اطراف آن حضرت همی عبور کنند و حمزه با شمشیر کشیده از پیش روی ایشان همی آید و گوید.

(یا اهل مکه الزموا الادب و قللوا الکلام و انهزوا علی الاقدام و دعوا الکبر فانه قد جائکم صاحب الزمان محمد المختار من الملک الجبار المتوج بالانوار صاحب الهیبته و الوقار)

پس آن حضرت چون آفتاب درخشان طالع گشت و دستاری سیاه بر سر داشت و پیران عبدالمطلب در بر و برد الیاس بر دوش افکند و نعلین شیث در پای و عصای ابراهیم خلیل بر کف و انگشتری از عقیق سرخ در دست و اعمامش بر گرد او بودند مردمان از هر سو به تماشای جمال او می تاختند پس آن حضرت به مجلس درآمد و اکابر و اشراف جنبش کرده آن حضرت را بر همان کرسی بزرگ جای دادند اما ابوجهل تعظیم حضرت ننمود و از جای جنبش نکرد حمزه چون این بدید مانند شیر آشفته بدوید و کمرش را گرفت و گفت برخیز که هرگز از مصائب سلامت نباشی ابوجهل در خشم شد

دشت به شمشیر برد و حمزه او را مجال نگذاشت و دست او را گرفت چنان فشار داد که خون از بن ناخن او روان گشت بزرگان قریش پیش شدند و ملتمس گشته حمزه را آرام دادند و آن آتش فتنه را بنشاندند.

پس ابوطالب علیه السلام آغاز خطبه کرد و فرمود (الحمدلله رب هذا البیت الذی جعلنا ن زرع ابراهیم و ذریة اسماعیل و اثزلنا حرما آمنا و جعلنا الحکام علی الناس و بارک لنا فی بلدنا الذی نحن فیه ثم این اخی هذا لایوزن برجل من قریش الارجح به و لایقاس به رجل الاعظم عنه و لا عدل له فی الخلق و ان کان مقلا فی المال فان المال رفد حائل و ظل زائل و له فی خدیجه رغبة و لها فیه رغبة و لقد جئسنا لنخطبها برضاها و امرها و المهر علی فی مالی الذی سئلتموه عاجلة و آجلة و له رب هذا البیت حظ عظیم و دین شایع و رای کامل.

چون ابوطالب این خطبه را به پایان رسانید خاموش گشت و با اینکه ورقه از علمای شریعت عیسی بود چون آغاز پاسخ نهاد و اضطرابی در سخن او پدید شد و از جواب ابوطالب عاجز شد خدیجه چون این بدید خود به سخن آمد گفت ای پسر عم هر چند در این مقام نیکوتر آن باشد که تو سخن کنی اما در کار من بیش از من سلطنت نداری.

پس بانک برداشت که تزویج کردم به تو ای محمد نفس خود را و مهر من از مال من است بفرما تا عمت ولیمه از بهر زفاف بنمایند و هر وقت خواهی به نزد زن خود در آی ابوطالب گفت ای گروه گواه باشید که او خود را به محمد تزویج کرد و کابین خویش را خود ضامن گشت یکی از مردم قریش گفت سخت عجب است که زنان در راه مردان ضمانت مهر خویش کنند ابوطالب در غضب شد و برخاست و چون او را غضب آمدی تمامت قریش از غضب او در بیم شدی پس بفرمود اگر شوهران مانند برادرزاده ی من باشد زنان بزرگتر کابین و بگران تر بها طلب ایشان بنمایند و اگر مانند شما باشند کابین گران از ایشان خواهند خواست القصه خدیجه علیهاالسلام را به چهار صد دینار طلا کابین بستند در آن وقت عبدالله بن غنم که یکی از مردم قرش بود به تهنیت این اشعار بگفت.

هنیئا مرئیا یا خدیجة قد جرت

لک الطیر فیما کان منک باسعد

تزوجت من خیرالبریة‌ کلها

و من ذا الذی فی الناس مثل محمد

به بشر البران عیسی بن مریم

و موسی بن عمران فیا قرب موعد

اقرت به الکتاب قدما بانه

رسول من البطحئاهاد و مهتد

و خدیجه کبری اشعار شورانگیز بسیار گفته و شعراء بنی هاشم در انشاء قصیده چندانکه توانسته اند خودداری نکردند این چند شعر فارسی ذیل از شیخ سعدی مناسب است.

ماه فرو مانده از جمال محمد

سرو نروید باعتدال محمد

قدر فلک را کمال منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد

وعده ی دیدار هرکسی به قیامت

لیلة الاسری شب وصال محمد

آدم و نوح خلیل و موسی عیسی

آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه ی دنیا مجال همت او نیست

روز قیامت مگر مجال محمد

وان همه پیرایه بسته جنت فردوس

گو که قبولش کند بلال محمد

همچه زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابد

پیس دو ابروی چون هلال محمد

چشم مرا اگر بخواب دید جمالش

خواب نگیرد مگر خیال محمد

دلم آشفته ی روی محمد

سراسر کشته ی کوی محمد

شدم واقف ز سر قاب قوسین

چه دیدم طاق ابروی محمد

گل رویش چه یاد آرم به خاطر

شوم سر مست از بوی محمد

تمام انبیاء از شوق دیدار

نظر انداخته سوی محمد

عزیز مصر با حسن و ملاحت

غلام خال هندی محمد

هزاران لشگر از دلهای عشاق

اسیر تار گیسوی محمد

معطر گشته بزم هشت جنت

ز عطر نفحه خوی محمد

زلال سلسبیل و نهر و تسنیم

روان گردیده از جوی محمد

گسسته بت پستان تار زنار

چه بشنیدند یاهوی محمد

سر خود را بتان بر خاک سودند

ز سر چشم جادوی محمد

در این وقت مردمان همی شنیدند که از آسمان ندائی در رسید که ان الله تعالی زوج الطاهرة بالطاهر الصادق پس حجاب مرتفع گشت و حوریان به دست خویش طیب بر آن مجلس نثار کردند و همی گفتند هذا من طیب.

محمد در این وقت بنا بر قول جماعتی از مورخین بیست و هشت سال از سن خدیجه گذشته بود کیف کان چون از کار خطبه به پرداختند مردمان هرکس به سرای خویش شد و رسول خدا به خانه ی ابوطالب آمد و زنان قریش و نسوان بنی عبدالمطلب و بنی هاشم در خانه ی خدیجه انجمن شدند و شادی کنان همی دف کوفتند در این هنگام خدیجه چهارصد دینار از مهر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و خلعتی نیز از بهر ابوطالب و عباس انفاذ داشت و پیام داد که این زر کابین من است به سوی پدر من خویلد فرستید پس ابوطالب و عباس آن خلعت درب کردند و آن زر به نزد خویلد آوردند پس خویلد به خانه خدیجه آمد و گفت ای فرزند چرا جهاز خویش نکنی اینک مهر تو است که از بهر من آورده اند.

بوجهل چون این بشنید در میان مردم به پای شد و گفت آگاه باشید که زر کابین خدیجه خود به سوی محمد فرستاده این خبر را به ابوطالب بردند آن حضرت شمشیر در میان استوار کرد و با بطح آمد و فرمود ای مردم عرب شنیده ام جوینده ای عیب ما جست پس اگر زنان حق ما بر خویشتن نهند این عیب نباشد بلکه تحف و هدایا سزاوار محمد ست و از آن سوی خدیجه شنید که بعضی از زنان عرب او را در تزویج با محمد شنعت کنند پس انجمنی کرد و ایشان را دعوت نمود و گفت ای زنان عرب شنیده ام شوهران شما مرا عیب کنند که چرا سر به محمد در آوردم اکنون از شما پرسش می کنم که اگر مانند محمد در جمال و کمال و نیکوئی اخلاق و پسندیده گی خصال و فضل و شرافت حسب و نسب پسندیده تر از محمد در بطن مکه و میان عرب گمان دارید مرا بنمائید و ایشان خاموش بودند چه همانند او را نتوانستند به دست

کنند پس روی با ورقه کرد و فرمود با محمد بگوی که غلامان و کنیزان و آنچه مرا در دست است به جملگی ترا هبه کردم هرگونه تصرفی کنی روا باشد پس ورقه به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و پیغام خدیجه را بگذاشد و شب سیم چنانچه قانون عرب بود اعمام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خانه ی خدیجه درآمدند و عباس بن عبدالمطلب این اشعار بسرود.

ابشروا بالمواهب یا آل فهر و غالب

افخر و یا لقومنا بالثناء الرغائب

شاع فی الناس فضلکم و علافی المراتب

قد فخرتم باحمد زین کل الاطائب

فهو کالبدر نوره مشرقا غیر غائب

قد ظفرت خدیجة بجلیل المواهب

بفتی هاشمی الذی ماله من مناسب

جمع الله شملکم فهو رب المطالب

احمد سید الوری خیر ماش و راکب

فعلیه الصلوة ما سار عیس و راکب

پس خدیجه زبان برگشاد و لختی از فضائل و جلالت قدر رسول خدا را بیان کرد و از آن پس گوسفندان بسیار به نزد ابوطالب فرستاد تا جمله را ذبح کرد و سه روز تمامت مردم مکه را ولیمه داد و اعمال آن حضرت در آن جشنگاه دامن بر زده خدمت می کردند از پس آن خدیجه کس به طائف فرستاد و مردم زرگر و اهل صنعت بیاورد و کار حلی و حلل را که در زفاف بایستی بوده باشد راست کرد و شمعها بر مثال درختان معطر به عنبر بساخت و تمثالها از مشک و عنبر به گرد و بسیار کارهای بدیع برآورد و از برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرشی از دیباج و خز بر تختی از عاج و آبنوس بگسترد و آن تخت را به صفایح ذهب مرصع گردانید بالجمله شش ماه در ادوات زفاف رنج برد تا کار بر مراد کرد آنگاه کنیزکان خود را جامهای حریر گوناگون دربر کرد و از گردن ایشان قلائد زرین درآویخت و در گیسوهای ایشان رشتهای مروارید و مرجان بربست و خدا مرا حکم داد تا طبقهای طیب و عنبر برگرفتند و بخور عود و مشک کردند و مروحها که با ذهب و فضة پیراسته بودند به دست کردند و یک طائفة شمعها برگرفتند و رگوهی دف بر کف گرفتند و بسیار شمعها در میان سرای برپا کردند که هریک به اندازه ی نخلی بود آنگاه زنان مکه خورد و بزرگ دعوت فرمود و از بهر اعمام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مجلس دیگر تهیه نمود آنگاه به نزد ابوطالب فرستاد که

در هنگام زفاف فراز است پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستاری حمراء بر سر بسته و جامه از قباط مصری در بر نمود و غلامان بنی هاشم هریک شمعی و چراغی بگرفتند و مردم در شعاب مکه انبوه شدند و همی بدان حضرت نگران بودند و نور مبارکش از زیر جامه و جبین در لمعان بود.

بالجمله آن حضرت با فرزندان عبدالمطلب به سرای خدیجه درآمد و بدان مجلس که خدیجه از بهرش کرده بود در رفت و قرار گرفت در این وقت خدیجه خواست تا خویشتن را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ظاهر نماید جامه ی نیکو در بر نمود و تاجی از طلای سرخ که مرصع بدر و گوهر بود بر سر بست و خلخالها از ذهب خالص که با فیروزه زینت کرده بودند در ساق داشت و قلاید بسیار از زمرد و یاقوت بر گردن بربست و بر رسول خدای برگذشت و زنان دفها بکوفتند آنگاه از بهر جلوه ی ثانی دختران عبدالمطلب به نزد خدیجه شدند و نوری از دیدار او تابنده دیدند که هرگز مشاهده نرفته بود این از فضل رسول خدا ظاهر گشت و خدیجه زنی تمام بالا و سفید و فربه بود که بدان نیکوئی در عرب و عجم نظیر نداشت در این نوبت جامه ی زرتاری مرصع به جواهر احمر و اخضر و اصفر و دیگر الوان دربر کرد و بر رسول خدا برآمد و صفیه دختر عبدالمطلب در پیش روی او همی رفت و انشاء این ابیات بنمود و زنان دفها همی کوفتند و در شعر با او مساعدت می کردند ظاهرا نصف بیت اول را زنها تکرار می کردند.

جاء السرور مع الفرح

ومضی النحوس مع الترح

لو ان یوازن احمد

بالخلق کلهم رجح

هذا النبی محمد

لقریش امر قد وضح

بمحمد المذکور فی

کل لمفاوزو البطح

ثم السعود لاحمد

مافی مدائحه کلح

انوار ناقدا قبلت

والحال فنیاقد نجح

و لقد بدامن فضله

والسعد عنه ما برح

صلوا علیه تسعدوا

والله عنکم قد صفح

پس خدیجه درآمد و در مقابل رسول خدا وقوف یافت زنان آن تاج که بر سر او بود برگرفتند و بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نهادند و دفها بنواختند و با خدیجه بگفتند بدان رسیدی که هیچ یک از زنان عرب و عجم نرسید فهنیئالک.

پس در جلوه ی سوم خدیجه جامه اصفر در بر کرد و به جواهر گوناگون پیرایه ساخت و تاجی مرصع به جواهر شاداب بر سر نهاد که از لمعان آن یاقوت که در میان داشت تمامت آن موضع و مسکن روشن شد و همچنان صفیه در پیش روی او همی رفت و این اشعارها را انشا می نمود.

اخذ الشوق موثقات الفؤادی

والفت السهاد بعد الرقاد

فلیالی التقی بنور التدانی

مشرقات خلاف طول البعاد

فزت بالفتح یا خدیجة ان

نلت من مصطفی عظیم الوداد

فغدا شکره علی الناس فرضا

شاملا کل حاضرتم باد

کبر الناس و الملائک جمعا

جبرئیل لدی السمأ ینادی

فزت یا احمد بکل الامانی

فنحی الله عنک اهل ألعناد

فعلیک السلام ماسرت العیس

و حطت لثفلها فی البلاد

در این نوبت خدیجه نزد رسول خدا بنشست و نسوان عرب به جملگی بیرون شدند و مادام که خدیجه در سرای رسول خدا بود پاس حشمت او بداشت و زنی دیگر در سرای نیاورد.