شتری حاضر کن تا امتحان بنمایم میسره برفت و شتری درشت اندام حاضر کرد عباس گفت ای میسره شتری از این صعبتر نیافتی که محمد را به آن امتحان بنمائی پیغمبر فرمود باکی نیست او را بگذار تا بیاورد چون شتر پیش شد زانو بزد و روی خود را بر پای آن حضرت نهاد چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست بر پشت او مالید به زبان قصیح گفت کیست مانند من که سید رسولان بر پشت من دست کشید آن زنان که نزدیک خدیجه بودند گفتند این نباشد مگر سحری بزرگ که از این یتیم صادر شد خدیجه فرمود این سحر نباشد این آیات بنیات است و این اشعار بگفت.
نطق البعیر بفضل احمد مخبرا
هذا الذی شرفت به ام القری
هذا محمد خیر مبعوث اتی
فهو الشفیع و خیر من وطأ الثری
یا حاسدیه تمزقوا من غیظکم
فهو الحبیب و لا سواه فی الوری
آنگاه به سوی پیغمبر نگریست و گفت ای سید من این جامه که اندر برداری در خور سفر نباشد.
آن حضرت فرمود که مرا جز این جامه نباشد خدیجه بگریست و حکم داد تا دو جامه ی قباطی مصر و دو جبه ی عدنی و دو برد یمانی و یک عمامه عراقی و دو موزه از پوست و عصائی از خیزران حاضر کردند و فرمود این جامها را بر بالای تو فزونی بود مهلت ده تا کوتاه کنم.
آن حضرت فرمود حاجت نباشد من هر جامه که در بر کنم بر قامت من رسا خواهد بود و اگر کوتاه بود بلند گردد و اگر بلند باشد به حد قامت من گردد پس
آن جامها را دربر کرد و همه راست آمد و از میان جامه چون به در تمام بتافت چون خدیجه آن خورشید تابان و مهر فروزان بدید یکباره دل از دست بداد و این اشعار بساخت.
اوتیت من شرف الجمال فنونا
وقد فتنت بها القلوب فتونا
قد کونت للحسن فیک جواهر
فیها وعیت الجوهر المکنونا
یا من اعار الضبی فی فلتانه
للحسن جیدا سامیا و جفونا
انظر الی جسم النحیل و کیف قد
اجریت من دمع العیون عیونا
اسهرت عنی فی هواک صبابة
و ملئت قلبی لوعة و جنونا
آنگاه ناقه صهبای خویش را به جهت سواری آن حضرت بدو فرستاده و مترنم به مضمون این مقال گردید.
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می دارد
وگرنه هر دمم از هجر هست بیم هلاک
پس خدیجه میسره و ناصح دو غلام خود را طلبید و آنها را ملازم رکابش گردانید و به روایتی خزیمة بن حکیم را که از خویشان خدیجه بود به همراه حضرت فرمود و با ایشان فرمود دانسته باشید که من این مرد را که بر مال خود امین کردم پادشاه قریش و اهل حرم است و ست هیچکس بر بالای دست او نیست و او هرچه در مال من بکند روا باشد و شما را نرسد که با او سخن گوئید و بایستی پاس عظمت او را بدارید و آواز خود را به آواز او بلند مکنید میسره قسم یاد کرد که سالها است محبت محمد در ضمیر من جای گرفته است و اکنون که تو او را دوست داری آن مهر مضاعف شد پس خدیجه این اشعار بگفت
قلب المحب الی الاحباب مجذوب
و جسمه بید الاسقام منهوب
و قائل کیف طعم الحب قلت له
الحب عذب ولکن فیه تعذیب
افدی الذین علی خدی لبعدهم
دمی و دمعی مسفوح و مسکوب
مافی الخیام و قد سارت و کائبهم
الامحب له فی القلب محبوب
کانما یوسف فی کل ناحیة
والحی فی کل بیت فیه یعقوب
کان این اشعار ام المؤمنین سلام الله علیها مضمون شعر حافظ است که می گوید
مردم دیده من جز برهت ناظر نیست
دل سر گشته من غیر ترا ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت می بندد
گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست