آنگاه خدیجه فرمود محمد خود کجا است که من حاجت او را از لبهای او بشنوم عباس چون این بشنید برخواست و با بطح آمد آن حضرت را نیافت پس بهر سوی در طلب وی برآمد تا آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خوابگاه ابراهیم خفته و ردای مبارک بر زبر خویش انداخته و اژدهای عظیم بر بالینش خفته و به جای باد بزن برگ گلی در دهان گرفته آن حضرت را باز می زند چون عباس آن مار بزرگ بدید بر پیغمبر بترسید و شمشیر برکشید و آهنگ اژدها کرد و هم ثعبان به سوی او درآمد پس عباس فریاد برآورد که ای برادر زاده مرا دریاب چون پیغمبر چشم گشود اژدها ناپدید شد پس آن حضرت فرمود از بهر چه تیغ برکشیدی صورت حال باز گفت پیغمبر تبسم فرمود و گفت آن فرشته از جانب خداوند متعال بحر است من مأمور است بسیار او را دیده ام وبا او سخن کرده ام عباس گفت کسی انکار فضل تو نتواند کردن و این گونه چیزها از تو بعید نباشد اکنون آهنگ خانه ی خدیجه فرما که می خواهد ترا بر مال خود امین گرداند.
پس آن حضرت راه پیش گرفت و نور آن حضرت به خانه خدیجه تابیدن گرفت و خیمه او را روشن کرد خدیجه گفت ای میسره چرا اطراف خیمه را مسدود نساختی که تابش آفتاب بر این قبه درآمده میسره گفت این قبه را ثلمه و روزنه نباشد این فروغ جبین محمد است که این قبه را روشن کرده است و اینک با عباس عم خود همی آید پس اعمام پیغمبر بیرون شدند به استقبال آن خورشید رسالت و آن حضرت را درآوردند و در صد مجلس جای دادند خدیجه طعام بفرستاد و خود از پس پرده آمده عرض کرد ای سید من کلبه تاریک مرا روشن ساختی و وحشتهای مرا به موانست بدل فرمودی آیا می خواهی امین من باشی در اموال من و بهر کجا که می خواهی سفر نمائی فرمود بدان راضی شدم و می خواهم به سوی شام سفر کنم عرض کرد حکم تراست و از بهر تو در این سفر صداوقیه طلا و صداوقیه نقره و دو شتر با حمل آن مقرر کردم آیا راضی شدی
ابوطالب گفت او راضی شد و ما هم راضی شدیم ای خدیجه تو محتاج چنین امینی خواهی بود که تمامت عرب بر دیانت و امانت و صیانت و تقوای او متفق اند.
خدیجه گفت ای سید من آیا توانی بر شتر بار به بندی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود توانم خدیجه بامیسره فرمود.