جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خدیجه شهید شعب ابوطالب

زمان مطالعه: 16 دقیقه

در این بخش گوشه ی دیگری از زندگی مبارک این بانوی بزرگوار را بررسی می کنیم، و آن سختی های شعب ابوطالب است که به خاطر محبتی که به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است با بردباری و خویشتن داری متحمل گردید. و آن روزی بود که قریش از مردم خواست تا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کناره گیری کنند و ایشان را به همراه خانواده شان از بنی هاشم و بنی مطلب در شعب ابوطالب در محاصره و تنگنا قرار دهند؛ با آنها قطع رابطه شود، خرید و فروش و ازدواجی با آنان صورت نگیرد.

چنانکه می دانیم این کار با چه فشارها و سختی هایی همراه است!

زمان می گذشت و قریش همچنان گستاخانه به تندروی هایش ادامه می داد،

دشمنی ظالمانه ای داشت، هدایتی را نادیده می گرفت که از آسمان به او ارزانی شده بود و از شکوهی فاصله می گرفت که سروری دنیا و آخرت را به همراه داشت. آنها فراموش کردند که تمامی خردمندان مشتاق بودند تا آخرین پیامبر بیاید، و این که پارسایان، پیشگویان و راهبان از آمدن او سخن می گفتند. آنها از یاد برده بودند که سرسختی ظالمانه شان در حقیقت از افتخار به میراث بت پرستی ای که در ضمیرشان به خاموشی گراییده بود، ناشی نمی شود؛ فرعون گناهکارشان خود به این موضوع تصریح کرده بود؛ کاملاً آشکار بود که کینه توزی و تعصب است که چشم ها را از دیدن روشنایی و سپیده ی زیبایی که از افق آسمان سر می کشد، محروم می کند. ابوجهل، فرعون قریش، برای توجیه کینه و دشمنی اش چنین می گوید: ما و بنی هاشم مانند دو اسب مسابقه بوده ایم… هنگامی که سوارکارها با هم موازی شدند بنی هاشم گفت: ما در میان خود پیامبری داریم! در این صورت ما چگونه می توانیم به آنها برسیم.. به الله سوگند، ما هیچ گاه به این موضوع اقرار نمی کنیم.

گروهی از صحابه به سبب فشار سختی ها به حبشه مهاجرت کردند. و صاحب دعوت و تعدادی از بردباران در کنار هم باقی ماندند. با وجود شکنجه ها

و دردهایی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و اطرافیان مومنشان با آن روبه رو می شدند باز هم دیگران از پذیرفتن دین جدید روی گردان نبودند. حتی عمر بن خطاب که در ابتدا تصمیم به کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داشت، یقین صادقانه در او اثر کرد و الله پاک دعای پیامبر را در حق او پذیرفت و او مسلمان شد. مدت کوتاهی پیش از این رخداد، شیر خدا حمزه، عموی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وارد دین الله شد. بنابراین مخالفان هیچ راهی پیدا نکردند جز این که مومنان را در تنگنا قرار دهند و عهدنامه ای برای تحریم آنها بنویسند که از جنبه ی اجتماعی با آنها ازدواجی صورت نگیرد و از جنبه ی اقتصادی با آنها خرید و فروشی انجام نشود. این تحریم موضوعی بود که در هر جای دیگری به جز جامعه ی مکه، امکان داشت که برای آن راه حلی پیدا شود. برای مثال: مکانی باشد که در نزدیکی آن، روستایی حاصل خیز وجود داشته باشد و یا در همان زمین برخی از نیازهای موجودات زنده مانند انواع غلات و میوه ها فراهم باشد و یا این که اگر ساکنان آن منطقه از افزایش دشمنی ها ترسیدند به حاکم مرکزی پناه بیاورند تا ناراحت شود و در کارها دخالت کند.

اما در جامعه ی مکه، سران مخالف، خود صاحبان قدرت اجتماعی، مالی و نظامی بودند و نیازهای اساسی زندگی شان مانند خوراک و پوشاک به وسیله ی قافله ها تأمین می شد. با این حساب شخصی که در بین آنها از خرید و فروش محروم می شد تمام وسیله های زندگی را از دست می داد. مومنان در برابر این موضوع پایدار بودند و به قدرت آسمانی ای که به آن ایمان آورده بودند اطمینان داشتند. مخالفان در واقع با این ایمان سر دشمنی داشتند.

انسانی که زندگی سختی را گذرانده و به بی رحمی های آن عادت کرده می تواند بسیاری از سختی هایی را که زندگی برای او به وجود می آورد تحمل کند این موضوع از ویژگی های صحرانشینان و تعداد اندکی از افراد روستایی و شهری می باشد. اما خیلی شگفت انگیز است که بانویی مانند خدیجه بنت خویلد که تمام عمرش در رفاه زندگی کرده بتواند بی رحمی و رنج شعب ابوطالب و

سختی های زندگی در محاصره را تحمل کند و با اختیار و علاقه به جمع کسانی بپیوندد که قریش آنها را محاصره کرده، تا با این عمل خود ایمان پایدارش را نسبت به دینی نشان دهد که خود نخستین فردی بود که به سپیده ی آن چشم دوخته بود. خدیجه پیش از برانگیخته شدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دنبال شناخت شخصیت آخرین پیامبر بود که این عمل سبب شد تا برای ازدواج با آن بزرگوار تلاش کند، او را تأیید کند و پشتیبانش باشد و تمام گفته هایش را تصدیق نماید. خدیجه می خواست علاقه ی راستینش را به شخصی نشان دهد که از قبل انتظار داشت او پیامبر شود؛ خدیجه آن انسان جوانمرد، نجیب، امانتدار و راستگو را دوست داشت و با تمام احساس های قلب پاکش به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم علاقه داشت. آری، خدیجه با جوانمردی شریف و امانتدار ازدواج کرد که از اخلاق پسندیده ای بهره مند بود، و با ویژگی هایی که این شخص داشت خدیجه او را از بین تمامی مردان انتخاب نمود. از روزی که آرزوی پیامبری محمد امین برای خدیجه به واقعیت پیوست این علاقه به حدی رسید که قابل توصیف نیست.

این علاقه ای که از ایمان سرچشمه می گرفت تنها توشه ای بود که این بانوی گرامی و کهنسال در روزگار سختی ها و بی رحمی های شعب ابوطالب به همراه داشت. رنج فراوان او از گرسنگی بود و نیز از ضعف جسمی اش ناشی می شد که از گذشت سال ها و آثار تلاش و کوشش، به وجود آمده بود. بیش ترین موردی که خدیجه را ناراحت می کرد و قلب او را به درد می آورد این اندوه بود که می دید همسر مهربان و پیامبر فداکارش در برابر همه ی آن آزارها و دردها و سختی ها بردبار است و بیش تر از همه چیز نگران یاران پایدارش می باشد که سختی هایی را تحمل می کنند که سنگ ها زیر فشار آن تاب نمی آورند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می دید که یارانش برگ درخت می خورند که این کار باعث زخم شدن دهان آنها شده است خدیجه در تحمل این ناراحتی ها و اندوه ها با پیامبر شریک بود: اندوه دعوت، اندوه یاران و اندوه سختی ها پیامبر را فرا گرفته بود خدیجه برای کاستن

از شدت ناراحتی هایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یارانش در طول ساعت های متوالی سه سال زندگی در شعب ابوطالب با آن روبه رو می شدند، تا آن جا که در توان داشت دارایی اش را برای آنها مصرف می کرد. خدیجه در هر لحظه ی آن سال ها با حادثه و درد جدیدی روبه رو می شد.

آن بانوی بزرگوار راضی نشد تا در خانه اش بماند و از زندگی آسوده اش لذت ببرد و اگر می خواست می توانست این کار را انجام دهد، زیرا او در میان قبیله ی «بنی اسد» از جایگاه و احترام خوبی برخوردار بود اما او ترجیح داد به همسر محبوبش بپیوندد.

خدیجه شادی ها و زیبایی های دنیا را کنار گذاشت و به مبارزین شکیبایی پیوست که در کنار رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ایستادگی می کردند. او از یاران پیامبر پشتیبانی می نمود و به همراه آنها در برابر سختی های زندگی و بی رحمی سرکشان پایداری می کرد. و چرا چنین نباشد؟

آیا او نخستین فردی نبود که ایمان آورد؟ آیا نخستین فردی نبود که با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نماز خواند؟ هنگامی که مردم کفر می ورزیدند او به پیامبر ایمان آورد، و هنگامی که مردم پیامبر را باور نداشتند او ایشان را تأیید کرد و هنگامی که مردم پیامبر را از خود راندند او با اموال و محبتش از پیامبر حمایت کرد. خدیجه برای پیامبر وزیزی راستگو بود که پیامبر نزد او به آسایش، امنیت، اعتماد و مهربانی می رسید و از حمایت صادقانه برخوردار می شد. هنگامی که پیامبر در غار حراء با نزول وحی روبه رو شد، در حالی که می ترسید و بدنش به لرزه افتاده بود به نزد خدیجه رفت، خدیجه مانند مادری مهربان پیامبر را با این سخن خویش مطمئن ساخت: «به الله سوگند، او هیچ گاه تو را ناامید نمی سازد؛ تو رابطه ی خویشاوندی را به جا می آوری، کارهای دشوار را به عهده می گیری از محرومان دستگیری می کنی، و در سختی ها یاری می رسانی.»

و چگونه می توان مرتبه ی دومی را فراموش کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هراسان به نزد خدیجه آمد و فرمود: (زملونی… زملونی…(: «مرا بپوشانید… مرا بپوشانید.» پیامبر به سرعت پیش خدیجه آمده بود تا از آرامش و اطمینان او بهره مند شود.

خدیجه در همه حال با قلب و عقل و جسمش با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همراه بود، به آن حضرت یاری می رساند و اندوهش را برطرف می ساخت و به ایشان مهر می ورزید.

آیا اکنون که پیامبر در شعب ابوطالب محاصره شده است خدیجه می تواند دور از ایشان زندگی کند؟ او بود که تمام زندگی و تمام دارایی اش را برای محبوبش و در راه دعوت به سوی الله، مصرف کرد. خدیجه پیامبر را به تمام دنیا ترجیح داد و با ایشان به شعب ابوطالب رفت تا در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن چه را که از دعوت و پایداری و یاری در کنار هم آغاز کرده بودند، دنبال کنند و مانند همیشه برای پیامبر یاری مهربان، همسری دلسوز و مادری مهرورز و پاک دل باشد.

سن و سال خدیجه مانع کارهای او نمی شد، او که 63 سال از عمرش می گذشت با این مبارزه همگام بود. او بود که به آسایش نیاز داشت و به کسی که به او توجه کند. اما با این وجود رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نیازمندتر بود، پس ایشان را به خود ترجیح داد و با بردباری و تلاش در کنار آن بزرگوار پیش می رفت. وضعیت او بر مردان قبیله اش تأثیر گذاشته بود. آنها چگونه می توانستند راضی گردند که این بانوی گرامی گرسنه و محروم باشد، چرا که او همیشه نسبت به خانواده های خویشاوندانش سخاوتمند بود و به آنها کمک می کرد، کاری که ثروتمندان و سخاوتمندانشان انجام نمی دادند!

از این رو برخی از آنها مخفیانه برای او غذا می فرستادند. برادرزاده ی خدیجه، حکیم بن حزام بن خویلد برای ایشان گندم می فرستاد یک بار ابوجهل او را دید و سعی کرد جلو او را بگیرد، آنها با هم درگیر شدند. لبوالبختری بن هشام -پسر عموی خدیجه- آن ها را می بیند، مقابل ابوجهل می ایستد، به سختی او را می زند، سرش را می شکند و او را بر زمین می اندازد سپس لگدکوبش می کند.

خدیجه بزرگوار از غذایی که برایش فرستاده می شد به تنهایی استفاده نمی کرد، غذا را در میان تمامی افردی که در شعب ابوطالب بودند تقسیم می کرد و سهمی کمتر از همه ی آنها برای او باقی می ماند. سختی های مدت محاصره نگرانی نسبت به جان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، ناراحتی هایی که در بدنش احساس

می کرد و دردهایی که از سوی قریش بر او وارد شده بود همگی تأثیر خود را بر او گذاشتند. قریشیان با بهترین و شریف ترین انسانی که در ترازوی مردانگی و اخلاق وجود داشت به مخالفت برخاسته بودند. ارزش های آنها تا اندازه ای کاهش یافته بود که برای پیروزی باطل به هم یاری می رساندند و حتی پس از آن که حقیقت برای آن ها روشن شد به دلیل حسادتی که در وجودشان بود از پذیرفتن حقیقت خودداری کردند. آنها نسبت به یاری کردن شر و بدی علاقه و تمایل بسیار فراوانی نشان می دادند، احساس و عقلشان را کنار گذاشته بودند و از ابوجهل پیروی می کردند که شیطانی سرکش و نمادی از نادانی بود.

چه شد که سران مکه و ریش سفیدان قبیله ها تا این اندازه تنزل یافتند! آنها این قانون را تحمیل کردند که ریش سفید مکه و فرزند افتخاراتشان، ابوطالب بن عبدالمطلب را در محاصره قرار دهند و او و همراهانش را از ساده ترین نیازهای زندگی محروم کنند. همه ی این مسائل در سلامتی خدیجه تأثیر گذاشت اما او همچنان علاقه مند بود تا در آن وضعیت همراه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم باشد.

پس از آن که قریش و افراد نادان از بازداشتن دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ناامید شدند، سختی های شعب ابوطالب به شدیدترین حالتی رسید که پیامبر با آن روبه رو شده بود. مشرکان پیش از محاصره سخن های ناروایی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم می گفتند، پلیدی ها را به روبه روی خانه ی آن بزرگوار می ریختند، پس از مدتی آن را بر سر مبارکشان می ریختند، سپس با روش های گوناگون یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آزار می دادند، آنها را می زدند، گرسنه نگاه می داشتند تا جایی که با آتش آنها را داغ می کردند. این مبارزان در برابر سختی ها ثابت قدم بودند و نسبت به آزارها و نیرنگ ها بردباری نشان می دادند. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از آن چه که یارانش با آن روبه رو می شدند، بسیار رنج می برد. از این رو به یارانش اجازه داد تا به حبشه مهاجرت کنند.

پادشاه آن سرزمین فردی دادگستر بود و مسلمانان با حمایت او می توانستند از جان و ایمانشان محافظت کنند. بسیاری از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هجرت کردند.

رقیه دختر پیامبر به همراه همسرش عثمان بن عفان، که فردی شریف و بزرگوار و ثروتمند بود، از جمله ی این افراد بودند.

یاران دیگر ایشان در مکه ماندند و با تمام نیرو مردم را به سوی الله فرا می خواندند. آنها به دسیسه های قریش توجهی نمی کردند. اسلام در بیرون از مکه انتشار می یافت و این موضوعی بود که قریشیان را به وحشت انداخته بود. آن ها در مکه دارای قدرت بودند ولی در قبیله های بیرون از مکه نفوذی نداشتند، بنابراین سعی کردند به وسیله ی ثروت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را گمراه کنند، زیبایی های دنیا را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیشنهاد دادند و برای این کار عتبه بن ربیعه را که شخصی سیاستمدار بود به نزد ایشان فرستادند تا در برابر دست کشیدن از دعوت، ایشان را از ثروت فراوان دنیا بهره مند گرداند.

عتبه به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گفت: چنان که می دانی تو از نظر شرافت و نسب عضوی از قبیله ی ما هستی، تو برای قبیله ات مشکل بزرگی پدید آورده ای… به پیشنهادهای من گوش فرا ده، شاید برخی از آنها را پذیرفتی.

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای اباولید، بگو من می شنوم… عتبه گفت: برادرزاده ام، اگر به وسیله ی این چیزی که آورده ای می خواهی به ثروت دست یابی ما از دارایی مان به اندازه ای برای تو جمع می کنیم که از همه ی ما ثروتمندتر باشی؛ اگر می خواهی به مقامی برسی ما تو را رئیس خود می گردانیم و بدون اجازه ی تو کاری انجام نمی دهیم؛ اگر خواستار پادشاهی هستی ما تو را به عنوان پادشاه خود انتخاب می کنیم و اگر این چیزی که به نزد تو می آید گمانی است که نمی توانی آن را از خود دور کنی ما برای تو پزشکانی می آوریم و در این راه اموالمان را می دهیم تا به سلامتی دست یابی، گاهی جن بر انسان چیره می شود و باید از آن رها گشت.

هنگامی که سخن های عتبه پایان یافت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: ای اباولید، سخنانت تمام شد؟ گفت: بله، فرمود: به من گوش فرا ده، عتبه گفت: بگو.

آنگاه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این آیه ها را تلاوت کردند:

حم- تنزیل من الرحمن الرحیم- کتاب فصلت آیاته قراءناً عربیاً لقوم یعلمون- بشیراً و نذیراً فأعرض اکثرهم فهم لا یسمعون- و قالو قلوبنا فی أکنة مما تدعونا الیه و فی آذاننا وقر و من بیننا و بینک حجاب فاعمل إننا عاملون-(1) «)حاء میم(. [این] فرو فرستادنی از [سوی خداوند] بخشاینده ی مهربان است. [این] کتابی است، در هیأت قرآنی عربی که آیاتش برای گروهی که می دانند روشن گردیده شده، در حالی که مژده آور و بیم دهنده است. پس بیش ترشان رومی گرداندند و آنان [حق را] نمی شنوند. و گفتند: دل های ما از آن چه ما را به آن می خوانی در پرده هایی است و در گوش هایمان سنگینی است و میان ما و تو حجابی است. پس [به روش خود] رفتار کن که ما [نیز به شیوه ی خود] کار می کنیم.» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تلاوت خود ادامه دادند تا به این آیه رسیدند: أنذرتکم صاعقةً مثل صاعقة عاد و ثمود- (2) «شما را از [کیفر] صاعقه ای مانند صاعقه ی عاد و ثمود بر حذر می دارم» آنگاه عتبه جلو دهان پیامبر را گرفت و از ایشان خواهش کرد تا دیگر تلاوت نکنند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا محل سجده تلاوت کرد و سپس سجده نمود. پس از آن فرمود: ای اباولید، تو شنیدی حال خوت می دانی و آن چه که بیان شد.

عتبه گفت: جز این، سخن دیگری نداری؟ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: سخن دیگری ندارم… سپس عتبه از آن جا رفت. گروهی از قریشیان از او درباره ی پاسخی که محمد صلی الله علیه و آله و سلم به او داده است، پرسیدند. بخشی از پاسخ عتبه چنین بود که سخنانی از ایشان شنیده که پیش از این مانند آن به گوشش نرسیده است و

گفت: آن سخنان شعر، جادو و پیشگویی نبود… سپس با میانه روی این پیشنهاد را بیان کرد: ای قریشیان، از من پیروی کنید و این مرد را با کارهایش آزاد بگذارید و از او فاصله بگیرید. به الله سوگند، سخن هایی که از او شنیدم خبری به همراه دارد. اگر عرب های دیگر با او مبارزه کردند با این کار، شما به وسیله ی دیگران از دست او نجات یافته اید و اگر بر عرب ها چیره شود پس حکمرانی او حکمرانی شماست و افتخار او افتخار شماست و شما به وسیله ی او خوشبخت ترین مردم دنیا می شوید. ای جماعت، فقط در این کار از من پیروی کنید و پس از آن دیگر به سخنان من عمل نکنید. به الله سوگند، از این مرد سخنانی شنیدم که هیچ گاه مانند آن به گوشم نرسیده بود، من نفهمیدم که او چه تصمیمی دارد.

آنها گفتند: ای اباولید، به الله سوگند که او تو را جادو کرده است. عتبه گفت: نظر من درباره ی او چنین بود که گفتم، پس هر کاری که می خواهید انجام دهید.(3)

گروهی از خردمندان قریش با نظر عتبه موافق بودند، اگر آنها با او همراه می شدند و رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را به حال خود می گذاشتند، برای آنها بهتر بود.

اما ابوجهل ظالم از تمامی سنگدلی و کینه و دشمنی اش بهره برد و در وجود بزرگان مکه تعصب جاهلی را برانگیخت، کینه ی تلخ و سیاهی که در وجود او بود به طور کلی متوجه خاندان عبد مناف می شد و به ویژه متوجه خانواده ی بنی هاشم می شود، این کینه به این دلیل بود که این خانواده ها در پیروزی ها و کردارهای بزرگ منشانه از دیگران پیشی گرفته بودند.

بیزاری ابوجهل از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و رسالتش از ایمان به لات و عزی و دیگر بت ها سرچشمه نمی گرفت بلکه این کینه از روی حسادت و خودخواهی و تعصب بر این موضوع بود که چرا قرآن بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده و بر دیگر بزرگان قریش نازل نشده است. قرآن این گفته ی مشرکان را چنین بیان می کند:

و قالوا لو لا نزل هذا القرءان علی رجل من القریتین عظیم- (4) «و گفتند: چرا این قرآن بر مردی بزرگ از این دو شهر نازل نشده است.» و الله پاک به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین خبر می دهد: فإنهم لا یکذبونک و لکن الظالمین بآیات الله یجحدون- (5) «پس آنان [در حقیقت] تو را تکذیب نمی کنند، بلکه این ستمگران آیات الله را انکار می کنند.»

ابوجهل و همراهانش می دانستند که عقیده ی محمد صلی الله علیه و آله و سلم درست است با این وجود باز هم تکبر ورزیدند و از پذیرفتن آن خودداری کردند. ابوجهل جنگ بی رحمانه ای را آغاز نمود و در این راه افکار عمومی مکه را بر ضد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسیج کرد. همه ی این کارها به این دلیل بود که ابوجهل می دانست، خاندان عبد مناف از خاندان او، آل مخزوم – که خود رئیس آن بود- برتر می باشد. این موضوع به طور کامل در سخنان ابوجهل با اخنس بن شریق پس از آن که به تلاوت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گوش داده بودند، آشکار است. ابوجهل به همرا أخنس به تلاوت قرآن گوش داده بودند، پس از آن أخنس به خانه ی ابوجهل رفت و به او گفت: ای ابوالحکم، درباره ی آن چه که از محمد شنیدی چه نظری داری؟

ابوجهل به او گفت: چه چیزی شنیدم؟! ما بر سر شرافت با خاندان عبد مناف درافتادیم، آنها غذا دادند، ما نیز غذا دادیم، کمک کردند، ما نیز کمک کردیم، بخشیدند، ما نیز بخشیدیم، ما همانند دو اسب مسابقه بودیم، هنگامی که با یکدیگر موازی شدیم آنها گفتند: ما در بین خود پیامبری داریم که از آسمان بر او وحی نازل می شود؛ ما چه وقت می توانیم آن را دریابیم، به الله سوگند، ما هیچ گاه به سخنان او گوش نخواهیم داد و او را تصدیق نمی کنیم. (6)

بنابراین این موضوع مهم ترین انگیزه ی ابوجهل برای مبارزه با رسالت محمدی و تلاش برای نابودی آن بود.

سپس سران قریش به ابوطالب پناه آوردند تا او مانع کارهای برادرزاده اش شود در آغاز ابوطالب به نرمی با آنها برخورد می کرد اما هنگامی که دید آنها پافشاری می کنند تا محمد را به آنها تسلیم نماید، پاسخ نهایی او این بود: «به الله سوگند، ما هیچ گاه او را تسلیم شما نمی کنیم.»

قریش پس از اسلام آوردن حمزة بن عبدالمطلب و عمر بن خطاب، احساس کرد اختیار کارها از دستش خارج شده است. اسلام این دو نفر تأثیر زیادی بر روحیه ی مسلمانان داشت، زیرا به وسیله ی آنها نیرو و تکیه گاه خوبی به دست آورده بودند، و از سویی مشرکان را بسیار ناراحت کرده بود؛ آنها از نیروی بی باکی و سرسختی این دو نفر هراسان بودند. اگر ما هجرت گروه بزرگی از مسلمانان به حبشه را به این مسائل اضافه کنیم می توانیم حالت روحی سران مشرک مکه را توصیف کنیم، آنها می دیدند که از یک سو از نفوذشان کاسته می شود و از سوی دیگر مسلمانان از نظر تعداد، نیرو و مقاومت قوی تر می گردند. بنابراین سران مشرکین با هم مشورت کردند و تصمیم گرفتند تا با بنی هاشم و بنی مطلب قطع رابطه کنند، با آنها ازدواج نکنند و خرید و فروشی با آنها انجام ندهند. سپس آن را بر روی کاغذی نوشتند و برای پایبند بودن به این پیمان، آن را در داخل کعبه آویزان کردند.

پس از آن بزرگان قریش اعلام کردند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را خواهند کشت و با این کار به رسالتش پایان می بخشند. هنگامی که قریش این سخن را گفت بنی هاشم و بنی مطلب به أبوطالب پیوستند و به همراه او وارد شعب ابوطالب شدند و گرد او جمع آمدند. ابولهب از بنی هاشم جدا شد و به جای کمک به بنی هاشم و بنی مطلب به قریش یاری رساند. ابولهب به همسرش (آن زن هیزم کش) گفت: آیا به لات و عزی کمک نکنم؟ آن زن پاسخ داد: آری.

این محاصره ی تلخ سه سال طول کشید تا این که الله والامرتبه موریانه را به سراغ آن پیمان نامه ی ستمگرانه فرستاد. این حشره ی کوچک آن کاغذ را خورد و جز نام الله چیز دیگری باقی نگذاشت. در این باره بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی نازل شد، آن حضرت به عمویشان ابوطالب این خبر را داد، ابوطالب گفت: به الله سوگند، تو هیچ گاه به من دروغ نمی گویی. سپس به نزد مردان قریش رفت که نزدیک کعبه جمع شده بودند.

ابوطالب به قریشیان گفت که پیامن نامه را بیاورند، آنها گمان کردند که ابوطالب پس از آن که محاصره ضعیفشان ساخته، آمده است تا برادرزاده اش را به آنها تسلیم کند. ابوطالب پیش از آن که قریش از آن اتفاق باخبر شود به نزد آنها رفته بود، پس از آوردن پیمان نامه، ابوطالب گفت: من خبری آورده ام که برای ما و شما منصفانه است. در ادامه گفت: برادرزاده ام چنین خبری به من داده است، اگر راست گفته باشد از دشمنی با ما دست بردارید و اگر برادرزاده ام دروغ گفته باشد او را به شما می سپارم.

آنها گفتند: ما راضی هستیم، پس با هم توافق کردند. سپس به پیمان نامه نگاه کردند و دیدند همان گونه است که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود. با این رخداد، به غرور و خودخواهی مشرکان افزوده شد و شدت ظلم و اصرار بر پیروی از باطل در بین آنها بیش تر شد. اما از سوی دیگر، گروهی از خردمندان قریش از سختی هایی که بنی هاشم و بنی مطلب و افرادی که به آنها پیوسته بودند، در شعب ابوطالب با آن روبه رو بودند بسیار ناراحت و هراسان بودند. در رأس این گروه این افراد بودند: هشام بن عمرو بن حارث، زهیر بن أبی أمیه، مطعم بن عدی و زمعة بن اسود؛ آنها تصمیم گرفتند تا پیمان نامه را پاره کنند. زمانی که ابوطالب با قریشیان درباره ی پیمان نامه صحبت می کرد این گروه نیز در آن جلسه شرکت داشتند؛ آنها از گوشه های مختلف آن جلسه صدا می زدند که آن پیمان نامه باید باطل شود. ابوجهل این مرتبه ناکام ماند و الله والامقام او را ناامید و خوار کرد و از بنده و رسول گرامی اش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و یارانش پشتیبانی نمود.

مسلمانان در حالی از محاصره بیرون آمدند که پایدارتر و قوی تر شده بودند. محاصره این نتیجه را برای آنها به همراه داشت که بر ایمانشان افزوده شود و بر پیشبرد دعوت پافشاری بیش تری داشته باشند و برای قریش تأثیر بدی به همراه داشت. خبر پایان یافتن محاصره در بین عرب ها پخش شد، آنها از پایداری مسلمانان در کنار پیامبرشان شگفت زده شدند، که در نتیجه به شمار افرادی که وارد دین اسلام می شدند افزوده شد.

خدیجه بزرگوار که حدود 65 سال از عمرش می گذشت، با نیرویی تحلیل رفته و با بدنی خسته، از محاصره خارج شد.

با وجود این، امید فراوانی داشت تا در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به راه مبارزه ادامه دهد. اما همین که آن محاصره ی خفه کننده پایان یافت و خدیجه توانست به همراه محبوبش و یاران ایشان از آن جا خارج شود، این بانوی بزرگوار جان به جان آفرین تسلیم کرد و شهید بردباری و پایداری شد. وی با مصیبت های پی در پی و دیوانه واری که دشمنان الله برای مومنین به وجود می آوردند، روبه رو شد و نیز در راه پشتیبانی و حمایت از محبوب استوار و مبارزش بسیار تلاش کرد به همین دلیل خدیجه اولین بانوی شهید خانواده ی رسول اکرم است.


1) فصلت: 1-5.

2) فصلت: 13.

3) روایت ابن ابی شیبه در «مصنف» خود (37263) چاپ انتشارات قبله، و ابویعلی در کتابش از او روایت کرده (1812) انتشارات قبله. صالحی در «سیرته الشامیة» ج 2 ص 447 سند این روایت را در رتبه ی خوبی دانسته است.

4) زخرف: 31.

5) انعام: 33.

6) سیره ابن هشام ج 1 ص 316.