خدیجه برای تجارت، مردانی را به سرزمین شام و مکان های دیگر می فرستاد و همیشه برای حفظ اموالش و کسب سود بیش تر بررسی و دقت فراوانی داشت. وی از امانت داری سرورمان محمد صلی الله علیه و آله و سلم و از آنچه که مردم درباره ی صداقت، پاکی و درستی ایشان می گفتند، می شنید. خدیجه زمانی را به یاد آورد که با گروهی از زنان مکه نشسته بود. روز عیدی که زمان جاهلیت در آن به گرد هم آمده بودند، در آن روز آنها مردی را دیدند که وقتی به نزدیکشان رسید با صدای بلند گفت: ای زنان مکه، به زودی در شهر شما پیامبری به نام احمد برانگیخته خواهد شد، از بین شما هر کس که می تواند با او ازدواج کند باید این کار را انجام دهد؛ و آنان سنگ ریزه به سویش پرتاب کرده بودند، جز خدیجه که به حرف های آن مرد اندیشید و به او بی احترامی نکرد و با او رفتاری مخالف با دیگر زنان نشان داد.
فقط او بود که به بشارت هایی که این سو و آن سوی درباره ی پیامبر آخرالزمان گفته می شد گوش می داد و گفته های پسرعمویش «ورقه» و دوستان او را که به دنبال دین واقعی و آخرین پیامبر بودند، مورد توجه قرار می داد.
خدیجه به یاد آورد که دختر عمویش «رقیه بنت نوفل» زمانی که در چهره ی «عبدالله بن عبدالمطلب» نشانه هایی دید که نشان می داد او پدر آخرین پیامبر است، خواسته بود تا مادر فرزند عبدالله باشد، و به همین دلیل خواسته بود تا نظر او را به خود جلب کند، به امید آن که شاید مادر آن پیامبر موعود باشد، ولی پدر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم درخواست او را رد کرد و پیشنهاد او را نپذیرفت، چرا که وی به شرافت، پاکی و استواری خود معروف بود. این اتفاق بر اخلاق کریمانه ای که عبدالله بن عبدالمطلب داشت تأکید دارد و تأییدی است بر روایت کعب الاحبار به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که ایشان درباره ی پاکی اجداد و پدرانشان فرموده اند: (خرجت من نکاح غیر سفاح(: «من زاده ی ازدواجی هستم که هیچ بی عفتی در آن وجود ندارد.» و از ابن عباس روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: (ما ولدنی من سفاح اهل الجاهلیة شیء الا نکاح کنکاح أهل الاسلام((1) «من زاده ی هیچ کدام از بی عفتی های مردم زمان جاهلیت نیستم، و از ازدواجی که به ازدواج مسلمانان شباهت دارد زاده شده ام.» بنابراین الله پاک و والامرتبه برای سرورمان محمد، پدری را برگزیدند که از خانواده ی اصیل و اجدادی شریف و پاک است و برای ایشان مادری بزرگوار انتخاب کردند که به شرافت و پاکی مشهور بود. این موارد از جمله ویژگی های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شمار می آیند. همه ی اینها خدیجه را بر این داشت تا خبرهای محمد بن عبدالله، جوانمرد بنی هاشم و امین قریش را دنبال کند و تمام خبرهای پاکی و جوانمردی و راستی و امانتداری او را در ذهنش ذخیره کند. خدیجه نیز مانند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پاکدامن و خویشتن دار بود و خود را از ناپاکی ها و بت پرستی ها و اخلاق بد جاهلیت حفظ کرده بود.
روایت ها چنین می گویند که خدیجه 68 سال قبل از هجرت به دنیا آمد و او زنی تاجر و ثروتمند بود که با دادن مالش به مردان به صور مضاربه ای
تجارت می کرد و قافله ی او به تنهایی به بزرگی تمام قافله های قریش بود. خبر درستکاری، امانت داری و خوش اخلاقی پیامبر به او رسیده بود و شنیده بود که ابوطالب به برادرزاده اش، محمد گفته است: من مردی هستم که مالی ندارم و ما روزگار سختی را می گذرانیم و مشکلات پی در پی ما را به ستوه آورده و دارایی و تجارتی نداریم؛ خدیجه مردانی از اقوامت را به نمایندگی از خودش انتخاب نموده است که آنها با اموال او تجارت می کنند و سود زیادی به دست می آورند، به دلیل گزارش هایی که از پاکی تو به او داده اند، اگر به نزد او بروی، حتماً تو را بر دیگران ترجیح خواهد داد.
خدیجه این گفته را شنیده بود و شخصی را به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد. واقدی و ابن سعد نقل می کنند که خدیجه فردی را به همین منظور پیش پیامبر فرستاد و گفته بود: گفته هایی که از مردم درباره ی راستگویی و امانتداری و اخلاق نیکوی شما شنیده بودم سبب شد تا کسی را نزد شما فرستم، (نقل از ابن اسحاق(.
خدیجه به پیامبر پیشنهاد داد تا با مال او برای تجارت به شام برود. او در این تجارت بهترین مالش را که به هیچ تاجر دیگری نداده بود به ایشان سپرد.
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم پیشنهاد خدیجه را پذیرفت و با اموال او به سمت شهر «بصری» در سرزمین شام، حرکت کرد. خدیجه نیز غلامش «میسره» را به همراه ایشان فرستاد و به او سفارش کرد تا در خدمت ایشان باشد و با هیچ فرمانی از او مخالفت نکند و وضعیت و احوالش را به او گزارش دهد. نقل می شود که: ابوطالب به نزد خدیجه رفت و به او گفت: ای خدیجه، آیا می خواهی محمد را به تجارت بفرستی؟ ما شنیده ایم که تو برده ای را با دو بار شتر به تجارت فرستاده ای و ما تا زمانی که محمد را با چهار بار شتر نفرستی، راضی نمی شویم. خدیجه در پاسخ گفت: اگر شما برای فردی ناآشنا و منفور این درخواست را داشتید ما آن را انجام می دادیم و اکنون که این درخواست را برای شخصی داری که آشنا و عزیز است حتماً برای او هر کاری که بتوانیم انجام می دهیم. در حال حاضر محمد و
میسره به شهر بصری رسیده اند و کالاهایشان را به قیمتی فروخته اند که سود آن چند برابر بیش تر از سود دفعات پیشین بوده و کالایی را که برای برگشت خریده اند از دفعات گذشته سود بیش تری به همراه داشته است… و اکنون هر دو در کمال سلامتی و با دستی پر از سفر برگشته اند.
در زمان ورود محمد و میسره به مکه، میسره پیش افتاد تا مژده ی سلامتی و به دست آوردن سود زیاد را به خدیجه برساند، سپس از فاصله ی دور محمد امین دیده شد که سوار بر شتر به سوی خانه خدیجه می آمد، و خدیجه از بالای خانه به آنها نگاه می کرد، زمانی که میسره به نزد خدیجه رسید به او گفت: در تمام مدت من ابری را دیدم که بر روی محمد سایه افکنده بود… هرگاه حرکت می کرد آن ابر نیز با او حرکت می کرد و هنگامی که می نشست ابر بالای سر او می ایستاد و حرکت نمی کرد.
و درختی را دیدم که محمد در زیر آن نشست، آن درخت شاخه هایش را به طرف او چرخاند و بر روی او سایه افکند. جایی که ما توقف کرده بودیم در نزدیکی صومعه ی یک راهب بود. (در برخی از کتاب های تاریخی آمده است که نام آن «راهب بحیری» بوده است، و برخی دیگر نوشته اند که «نسطورا» نام داشت؛ با مراجعه به کتاب های تاریخی مشخص شده که در حقیقت در سفر تجاری ای که میسره با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم داشته، نام راهبی که او دیده نسطورا بوده و نه بحیری. بحیری نام راهبی است که پیامبر در اولین مسافرتی(2) که به همراه عمویش ابوطالب به شام داشته، با او روبه رو شده است. در آن زمان پیامبر دوازده سال داشت. و این راهب همان کسی است که از ترس آزار رساندن یهودیان به
پیامبر، به ابوطالب توصیه کرد تا او را به مکه بازگرداند.) آن راهب مرا فراخواند و از من پرسید: آن شخصی که زیر درخت نشسته است، کیست؟
به او گفتم: او محمد بن عبدالله است… از جوانان مکه است.
راهب به من گفت: به الله سوگند می خورم که او پیامبر این امت است، و زیر این درخت، کسی ننشسته مگر این که او پیامبر بوده است. و درباره ی بعضی از خصوصیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد. به او گفتم: که مردی می خواست با محمد معامله کند پس از او خواست تا به لات و عزی قسم بخورد، محمد از این حرف ناراحت شد و گفت: من هرگز به آنها قسم نخورده ام، و از هیچ چیز به اندازه ی آنها متنفر نیستم، به این ترتیب آن مرد معامله را قبول کرد آن راهب به من گفت: به الله سوگند او، همان پیامبری است که ما منتظرش هستیم، پس از او محافظت کن، راهب این حرف را گفت و رفت. (3)
در آن حال که خدیجه و همراهانش از شنیدن این حرف ها شگفت زده شده بودند، محمد امین به آنجا رسید و نجیبانه سلام کرد و اموال خدیجه را تحویل داد، و از آن جا رفت. خدیجه با تعجب تمام رویاها و خاطره هایش را مرور می کرد و از خودش می پرسید:
آیا او، همان شخص است؟
آیا محمد امین، همان پیامبری است که آرزوی آمدنش دارند؟ و آرزویی که انتظار تحقق آن را دارند!
پس به سرعت پاداشی چند برابر آنچه که متعهد شده بود برایش فرستاد.
این نخستین فرصتی بود که خدیجه توانست محمد امین را برای تجارت به مسافرت بفرستد. محمد امین نیز با سود فراوان و خبرهای شگفت انگیز از این سفر بازگشت، او در همه چیز امانت دار بود و سفر او به شام، آغازی برای سخن دل بود…
1) بیهقی 7 / 190.
2) حافظ بن حجر در کتاب «الاصابه» این داستان را نقل کرده و به کتاب «مغازی» ابن اسحاق اسناد داده و گفته است: برای این داستان، بحیری مشهورتر است، و همین موضوع در کتاب «طبقات» ابن سعد ج 1 ص 121 ذکر شده و ابن ابی شیبه در کتابش (37244) چاپ «دار القبله» به طور مفصل آن را ذکر کرده است، دیدار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با «نسطورا» در کتاب «طبقات» ابن سعد جلد 1 ص 130 نقل شده است.
3) نقل از ابن سعد در کتاب «الطبقات» ج 1 ص 130.