جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نزدیک زمان بعثت

زمان مطالعه: 2 دقیقه

رسول خدا (ص) به سن سی و هفت سالگی رسیده بود. هر روزی که می گذشت آن بزرگوار به خلوت کردن با خود و تفکر در اوضاع و احوال عالم خلقت علاقه نشان می داد. در هر سال مدتی را در کوه حرا و در غار معروف آن به تنهایی و عبادت بسر می برد و اوقات فراغت و بخصوص ساعاتی از شب را نیز به تماشای آسمان و ستارگان خلقت کوه و صحرا و بیابانها و تفکر در آنها می گذرانید.

روزها به کندی می گذشت و هنوز عمر آن حضرت به سی و هفت سال نرسیده بود که تغییر و تحولی ناگهانی در زندگی وی پدید آمد.

شبها دیر به خواب می رفت و خوراک چندانی نداشت، بیشتر اوقات را در دره های اطراف مکه و کوه حرا به سر می برد و برای رفع تنهایی گاهی شترانی از شتران خدیجه و یا ابوطالب را به چرا می برد، ولی چه در خواب و چه در بیداری احساس می کرد کسی او را همراهی می کند و

گاهی او را به نام صدا می زند و می گوید: یا محمد! ولی همین که حضرت به اطراف خود نگاه می کرد کسی را مشاهده نمی نمود.

مورخین می نویسند: شبها غالباً خوابهایی می دید که در روز تعبیر می شد و همان طور که در خواب دیده بود در خارج صورت می گرفت، تا سرانجام شبی در خواب دید کسی نزد او آمد و بدو گفت: «یا رسول الله!»

این نخستین باری بود که چنین خوابی دید و اثر شگفت انگیز در وی گذاشت. سرانجام آن صدایی های که می شنید و شبحی که گاهی در بیابانهای مکه در اطراف خود احساس می کرد، سبب شدند که نزد خدیجه رود و آنچه را در خواب و بیداری می دید برای خدیجه تعریف کند. بالاخره روزی نزد وی آمده و اظهار داشت:

»جامه ای برای من بیاورید و مرا بدان بپوشانید که بر خود بیمناکم!»

خدیجه با کمال ملاطفت بدو گفت:

»نه به خدا سوگند خدا تو را هیچ گاه زبون نمی کند برای آن که تو زندگی خود را وقف آسایش مردم کرده ای، صلة رحم می کنی، بار سنگین گرفتاری و قرض و بدهکاری را از دوش بدهکاران برمی داری، به بینوایان کمک می کنی! از میهمانان نوازش و پذیرایی می نمایی، مردم را در رفع مشکلات و گرفتاریهایشان یاری می دهی!«.