ازدواج پیامبر با خدیجه علیهاالسلام ـ که خردمندترین و با معنویت ترین
دخت روزگارش بود ـ از آخرین نوع بود؛(1) چرا که آن دو جوان بزرگمنش، همان گونه که در سیما و منش نمونه بودند، پیوندشان نیز برای عصرها قالب شکن، آزادی بخش، و درس آموز بود؛ برای نمونه:
هماره و همه جا پسر و خاندان پسر به خواستگاری دختر دلخواه خویش می روند، اما از شگفتی های روزگار این که در این پیوند خجسته و شگفت، پرشکوه ترین دختر حجاز پیشگام می گردد و ضمن «نه» گفتن به فرزندان اشراف، خود با اعتماد به خویشتن و به گونه ای ابتکاری برای خواستگاری از شکوهبارترین جوان تاریخ پیشگام شد و تدبیرهایی شرافتمندانه و اخلاقی را برای ازدواج با محمد صلی الله علیه و آله سامان داد:
1. او خواهر خوش فکرش «هاله» را به عنوان سفیر به سوی «عمار» فرستاد، تا از او بخواهد تا موانع پیوند خدیجه با محمد را برطرف ساخته و او را برای اقدام برانگیزد، و «عمار» نیز چنین کرد.(2)
2. او برای رسیدن به آرزوی خویش، از اندیشه و دانش عمومی «ورقه» ـ که دانشمندی آگاه بود ـ بهره گرفت و از او مدد خواست.
روزی به هنگام مشاوره در این مورد، «ورقه» برای آزمون علاقه و آمادگی او، از ناهمگونی اقتصادی او با محمد سخن به میان آورد، اما او گفت: عموجان، اگر من به آرزوی خویش نائل آیم، ثروت خود را فدای او می سازم؛ چه که باید ثروت وسیله ی آسایش و زندگی در خور شأن
انسان باشد و در راه رشد او هزینه گردد و نه هدف. «ورقه» که تشویق گر او در این راه بود، گفت: با این اندیشه، به خدای سوگند که به نیک بختی و رشد راه یافته ای؛ چرا که به همنشینی پیام آوری گران قدر بهره ور گشته ای؛ «اذن والله تسعدین و ترشدین و تحظین بنبی کریم«.(3)
3. در روایت دیگری است که «خدیجه» در اوج شیفتگی به منش زیبا و جمال و کمال محمد صلی الله علیه و آله، نزد «ورقه» رفت و گفت: عموجان! من چگونه می توانم به سعادت پیوند با او نائل آیم؟
عمویش به او امید بخشید و از آموزه های کتاب های آسمانی یاری جست و برای او دعایی هم نوشت و از او خواست تا ضمن راز و نیاز با خدای ابراهیم، تحقق خواسته ی خویش را با اخلاص و اصرار از او بخواهد. پس از آن بود که دیگر آن دخت کمال، شب و روز و در خواب و بیداری در این اندیشه بود و تحقق آرزوی خود را از خدا می جست، و از هیچ تدبیر خردمندانه و انسانی در این راه فروگذار نبود.(4)
4. او برای رسیدن به آرزوی بزرگ وصال، بانویی هوشمند به نام «نفیسه» را به عنوان سفیر، به سوی محمد صلی الله علیه و آله فرستاد، و او ضمن سخن، پرسید: چرا محمد صلی الله علیه و آله شبستان زندگی را با چراغ همراه زندگی روشن نمی سازد؟ آن گاه بی آنکه در انتظار پاسخ بماند، افزود: اگر به او اجازه دهد، می تواند وی را به پیوند با پاکی و پروا، زیبایی وثروت، شرافت و شکوه و دانش و بینش دعوت کند، و آن گاه نام «خدیجه» را آورد.
محمد صلی الله علیه و آله پرسید آیا خدیجه با آگاهی از تفاوت شرایط اقتصادی من و او، بر این پیوند خشنود می گردد؟
او پاسخ داد: او دوست من است و من می توانم او را آماده سازم.
محمد صلی الله علیه و آله و سلم آمادگی خود را اعلام نمود و رفت تا موضوع را با بستگانش در میان گذارد و آنان را برای خواستگاری بفرستد.
5. پس از آن مرحله، خدیجه خود با درایت و نجابتی وصف ناپذیر با محمد صلی الله علیه و آله به گفت و گو نشست و پس از آگاهی بیشتر از اندیشه و بینش و منش والای آن حضرت، از او پرسید چرا ازدواج نمی کند؟
محمد صلی الله علیه و آله فرمود: اگر خدا یاری کند در این اندیشه هستم.
گفت: آیا دست داری از دختری شایسته برایت خواستگاری کنم؟
او پاسخ داد: چرا؟
خدیجه گفت: برای شما دختری از خاندان «قریش» در نظر دارم، که وقتی او را معرفی کنم، بپذیرید که در جمال و کمال، پاکی و پروا، سخاوت و کرامت، شجاعت و آزادگی، نواندیشی و خردورزی، ثروت و امکانات و مدیریت و درایت برترین روزگار خویش است. او از جامعه و روزگار خود ناخشنود و با شما هم اندیش است، و حاضر است تو را در راه هدف های انسانی یاری کند.
پیامبر ـ که از سخن او به رازش راه یافته بود ـ پرسید: او کیست؟
خدیجه غرق در حیا شد و سکوت کرد، آن گاه به آرامی گفت: او خدمتگزار تو، «خدیجه» است؛ «هی مملوکتک خدیجة؛«(5)
محمد صلی الله علیه و آله نیز چون او غرق در آزرم شد، سر را به زیر افکند و در دریای اندیشه فرورفت، و دانه های عرق پاکی از پیشانی بلندش بسان دانه های مروارید فروغلطید.
او نتوانست پاسخ دخت کمال را بدهد، به همین جهت دقایقی در سکوت و دلهره سپری شد و خدیجه دگرباره با درایت گفت: چرا پاسخ مرا نمی دهی؟ حقیقت این است که من دل در گرو عشق پاک تو دارم، و حاضرم در صورت تمایل شما در همه ی زندگی، یار و مشاور و فرمانبردار شما در راه هدف های بلندتان باشم، پس هر آنچه می پسندی، بگو که قلب من جز در اندیشه ی خشنودی تو نیست؛ «فاحکم بما شئت و ما ترضی قالقلب ما یرضیه الا رضاک.«
و بدین سان با فرصت سازی خردمندانه کوشید تا اندیشه و احساس قلب خویش را با ظرافت و نجابت بیان نموده و نظر برترین جوان عصرها را به سوی هدف بلند خویش جلب، و با شنیدن نظر موافق محمد صلی الله علیه و آله راه را برای آن پیوند سعادتساز و وصف ناپذیری که طلیعه اش از افق نمایان می گشت، بگشاید.(6)
محمد صلی الله علیه و آله سر بلند کرد و با متانت و وقاری وصف ناپذیر گفت: درست است که تو از نظر جمال و کمال و سیما و منش، آزاده ای و پاک منش و آراسته ی به ویژگی های اخلاقی؛ اما از نظر اقتصادی با من همگون نیستی، از این رو من ترجیح می دهم با دختری پیمان زندگی امضا کنم که از این زاویه نیز با من همگون باشد، و بتواند با ساده زیستی و
پارسایی زندگی کند، و تو از این زاویه، ملکه ای هستی که فرمانروایان می توانند با او همگون باشند، نه جوانی چون من. او سخن پیامبر را شنید و گفت: آنچه نه در راه عزیزان بود، بار گرانی است به تن داشتن.
و بدین سان اعلام نمود که حاضر است همه ی امکانات و اعتبارش را نیز در راه هدف های آزادی بخش محمد صلی الله علیه و آله قرار دهد؛ چرا که او در اندیشه ی پیوند دو قلب، دو اندیشه و دو جان است، نه دو جسم؛ به همین جهت است که ازدواج آن دخت جمال با برترین جوان تاریخ، یک ازدواج بی نظیر و برتر از پیوندهای اخلاقی و یک پیوند درس آموز، الهام بخش، نمونه و تاریخ ساز می گردد.
6. هنگامی که «صفیه» عمه ی پیامبر خبر شیفتگی خدیجه به محمد صلی الله علیه و آله را شنید و به سرای او رفت. آن دخت کمال ضمن احترام بسیار و ارائه ی نشانه های دلدادگی، هدیه هایی ارزشمند نیز به او داد و به هنگام خداحافظی به نشان صفا و پاسخ مثبت به این پیوند، با صداقت گفت: تو را به خدا مرا در راه وصال محمد صلی الله علیه و آله یاری کن؛ «یا صفیة! بالله علیک الا أعنتنی علی وصال محمد صلی الله علیه و آله؛«(7)
7. برابر آداب و رسوم آن زمان و روزگار ما، دختران و پسران به هر اندازه صاحب کمال باشند، هنوز خود را در شرایطی نمی نگرند که اقدام به امضای پیمان زندگی مشترک با فرد دلخواه خود نمایند؛ به همین جهت خانواده و جامعه نیز اقدام به این کار خطیر از سوی خود آنان را جالب نمی نگرند و در این راه بزرگان خانواده پیشگام می گردند؛ اما از
شگفتی های پیوند مترقی و خرافه شکن محمد صلی الله علیه و آله و آن دخت خرد و کمال، یکی هم این بود که آن دو جوان رشد یافته و بزرگ منش به گونه ای صاحب شعور و آگاهی و استقلال بودند که خود با ابتکار و درایت اقدام کردند، آن گاه دو خانواده، کار را به سامان بردند. جالب تر آن که «خدیجه» در آن جامعه ی بسته و در بند اسارت و خرافه و تعصب و خشونت به ویژه بر ضد زنان و دختران و در شرایط و روزگار تیره و تاری که برای زنان و دختران حقوق و آزادی و حق تصمیم گیری به رسمیت شناخته نمی شد، در حساس ترین لحظه ها خود با درایت و متانت تصمیم می گرفت، آن هم تصمیمی سنجیده و سرشار از شگفتی و شهامت؛ به این دو نمونه بنگرید تا دریابید که جامعه و برخی از مدعیان اسلام شناسی و ارزشخواهی در مورد زن این نیمی از پیکر جامعه چه قدر بیگانه از رح دین و منش پیامبر و خدیجه می اندیشند:
الف. هنگامی که ابوطالب به خواستگاری خدیجه برای محمد صلی الله علیه و آله رفت، و ضمن سخنی شیوا خواستگاری نمود و مهریه ی او را هم خود به عهده گرفت، در پاسخ او، «ورقه» ـ که کشیش بزرگی بود ـ لب به سخن گشود، اما شکوه مجلس او را گرفت و از پاسخ بازماند، و گویی از سوی نزدیکان خدیجه علیهاالسلام کسی جسارت پاسخ گویی به ابوطاب را در خود نیافت، این جا بود که آن دخت کمال، زمام سخن را به کف گرفت و با درایت تحسین برانگیزی رو به خاندانش نمود و ضمن احترام به آنها، خود را در تصمیم گیری در مورد سرنوشت و امضای پیمان زندگی مشترک مقدم شمرد و اجازه خواست تا پاسخ خواستگاری محمد صلی الله علیه و آله را بدهد. آن گاه که حاضران را مجذوب درایت و گفتار سنجیده ی خویش
ساخت، به کاری شگفت دست زد و گفت: ای محمد، من خود را به خواست پروردگار این خانه ی پرشکوه به عقد تو در می آورم و با سپاس از بخشندگی عمویت ابوطالب، مهره ام را خودم به شما هدیه می کنم؛ پس از بستگانت بخواه تا طرح جشن باشکوه این پیوند را درافکنند، و تو نیز از این پس سالار همسرت، خدیجه و مایه ی مباهات او هستی.(8)
ب. و پس از ازدواج، مردم را گواه گرفت که ثروت و امکانات او از آن محمد صلی الله علیه و آله است و خود با طیب خاطر، همه را به او می بخشد.(9)
1) به «فروغ آسمان حجاز خدیجه علیهاالسلام از ص 138 ـ 142» بنگرید.
2) در این مورد روایات دیگری نیز آمده است، اما به باور ما این سبک و این روایت، جالب است. تاریخ یعقوبی / ج 2 / ص 16.
3) بحار / ج 16 / ص 60؛ ج 35 / ص 93.
4) بحار / ج 16 / ص 24 ـ 23.
5) سیره ابن هشام / ج 1 / ص 204.
6) بحار / ج 16 / ص 55 ـ 53.
7) بحار/ ج 16 / ص 57 ـ 58.
8) مناقب آل ابی طالب / ج 1 / ص 42؛ بحار / ج 16 / ص 19؛ الأنوار الساطعة / ص 31.
9) الوقایع والحوادث / ج 1 / ص 130؛ بحار / ج 16 / ص 22.