در مرحله ی سوم از زندگی علی علیه السلام، بانوی خردمند حجاز را هم فکر
و همراه و هم رزم آن حضرت در دفاع از دین و دفتر و در حمایت دلیرانه از پیام و پیامبر برای نجات مردم از بند اسارت تاریک اندیشان و استبدادگران و محافظه کاران عرب می یابیم.
از امام صادق آورده اند که فرمود: پیامبر به مدت پنج سال دعوت آسمانی اش را نهان می داشت، و تنها علی و خدیجه به او ایمان آورده و یار و همراه و مدافع سرسخت او بودند. آن دو انسان نوگرا و آزادی خواه، از فشار شرارت تاریک اندیشان و سیاهکاران، اندیشه و باور و راه و رسم مترقی خود را نهان می داشتند؛ اما یاری و همراهی و حمایت خود را از آن بزرگوار دریغ نداشته و هردو، جان برکف در خدمت آرمان های والای آن حضرت بودند.
به یک نمونه از دفاع و فداکاری مشترک آن دو انسان برجسته از پیامبر بنگرید:
در سال ششم از انگیزش آسمانی پیامبر بود که فرشته ی وحی فرود آمد و این آیات را بر قلب مصفای پیامبر خواند:
»فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین.
إنا کفیناک المستهزئین.
الذین یجعلون مع الله إلهاً آخر فسوف یعلمون.» (1)
به همین جهت آن بزرگوار در راه انجام فرمان خدا، در موسم حج خود را بر فراز کوه صفا رساند، و با بهره وری شایسته از حضور انبوه طواف کنندگان و زائران خانه ی خدا و با درایت و فرصت سازی بسیار، با صدای رسا مردم را ندا داد.
با ندای او مردم گرد آمدند و آن حضرت رو به آنان، به تلاوت آیات و بیان درس های رشد و رستگاری پرداخت، مردم غرق در سیمای درخشان و بیان گوهربار او شدند، اما تاریک فکران محافظه کار که با هر دعوت جدیدی در ستیز بودند، و آن را برای سلطه ی ظالمانه ی خویش خطرخیز می دیدند، به جای منطق و خرد، با خشونت و ددمنشی بر او یورش بردند و آن نداگر یکتاپرستی و برابری انسان ها را سنگباران نمودند.
در آن میان سنگی میان دو دیده ی محمد صلی الله علیه و آله و سلم را هدف گرفت. پیشانی شکافته شد و پیامبر بر اثر فشار بارانی از سنگ ها، به بلندی کوه صفا شتافت، و غریب و تنها در نقطه ای نشست تا بر تنهایی خویش و تاریک فکری قربانیان استبداد و تعصب بیندیشد، و به حال جامعه و مردم خود بگرید.
علی علیه السلام ـ که آن زمان نوجوانی در آغازین سال های دهه ی دوم زندگی بود ـ سراسیمه در جست و جوی آن حضرت بود که مردی فریاد برآورد که: محمد صلی الله علیه و آله و سلم را کشتند!
او به سوی خانه ی یار و مشاور پراعتبار پیامبر، خدیجه علیهاالسلام شتافت و خبر هجوم ددمنشان به مجلس سخنرانی پیامبر را به آگاهی او رساند.
آن بانوی شهامت، شیرآسا با برداشتن آب و غذا و وسائل کمک های ابتدایی، به سوی کوه صفا شتافت و در آنجا به جستجوی پیامبر پرداخت. او از دامنه ی کوه، شیرآسا ندا می داد که:
»من احس لی النبی المصطفی؟ من احس لی الربیع المرتضی؟ من احس لی المطرود فی الله؟ من احس لی ابالقاسم؟…؛»
آیا کسی هست که از پیامبر برگزیده و از سلامتی او برایم خبر آورد؟
آیا کسی هست تا از آن بهاران زندگی پسندیده برایم سخن گوید؟
آیا کسی هست تا از حال آن پرچمدار توحید و تقوا ـ که به جرم دعوت به حق و عدالت از خانه و کاشانه اش رانده شده است ـ مرا آگاه سازد؟
در این لحظه های دشوار و طاقت فرسا پیامبر بر پرفرازترین نقطه ی کوه بود که فرشته ی وحی فرود آمد. آن حضرت با دیدن او، باران اشک از دیدگان فروبارید و فرمود: می بینی این مردم با من چه می کنند و نمی اندیشند که چرا؟
در این لحظه، فرشته ی وحی به دامنه ی کوه اشاره کرد و خدیجه را نشان داد که در جستجوی پیامبر، سر از پا نمی شناسد و دشت و دمن، صحرا و چمن، و سنگ و صخره را در می نوردد و ندای محمد، محمد او به آسمان بلند است و از نگرانی و گریه ی او فرشتگان آسمان ها به گریه افتاده اند!
فرشته ی وحی به پیامبر گفت: آیا به این بانوی کمال جو و فداکاری نمی نگری که فرشتگان، از گریه او می گریند؟ ندای او را پاسخ ده و او
را به سوی خود بخوان، و سلام مرا به او برسان و به او نوید ده که خدا سلامش می رساند و در بهشت زیبا برای او سرایی پرشکوه و بلورین و آراسته ی به زر و زیور ماندگار ـ که در آن هیچ رنج و نگرانی نیست ـ برایش فراهم ساخته است؛
»ونظر جبرئیل الی خدیجة تجو فی الوادی فقال: یا رسول الله! ألا تری خدیجة قد ابکت لبکائها ملائکة السماء؟ ادعها الیک فاقرئها منی السلام و قل لها: ان الله یقرئک السلام و بشرها ان لها فی الجنة بیتاً من قصب لانصب فیه ولاصخب؛» (2)
1) پس آن چه را بدان فرمان داده می شوی، آشکارا بیان کن و از شرک گرایان روی بگردان. بی گمان ما تو را از شرارت و آسیب تمسخر کنندگان بسنده ایم؛ همانان که با خدای یکتا، خدایی دیگر قرار می دهند؛ اما به زودی خواهند دانست که به چه گمراهی هولناکی در افتاده اند. حجر / آیه های 94 ـ 96.
2) بحار / ج 16 / ص 8؛ ج 18 / ص 243؛ کفایة الطالب / ص 359؛ صحیح بخاری / ج 5 / ص 112؛ اسد الغابه / ج 5 / ص 438.