بانوی خردمند حجاز، نمونه ی شجاعت بود و سمبل صلابت.
بانوی پایداری قهرمانانه بود، و یکه تاز میدان دفاع از حق و عدالت و حقوق انسان ها.
در استواری بسان کوه سر به آسمان ساییده و استوار بود و در شکوه، همچون صخره ی محکم و استوار.
در تزلزل ناپذیری چون ستون نامریی و استوار آسمان بود، و در توفندگی چون اقیانوس مواج و بی کرانه.
در روشنگری بسان برق و درخشش برق بود، و در غرش بر ضد ستم و تاریک اندیشی، بسان رعد.
اگر پیامبر در برابر تاریک اندیشی و استبداد و انحصار ایستاد و مسیر نکبت بار تاریخ را تغییر داد، و در برابر تهدید و ارعاب و تطمیع و شگردهای رنگارنگ آنان، استوار و پرشهامت خروشید که: به خدای سوگند اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند تا از ابلاغ پیام و تحقق عدل و داد و آزادی انسان دست کشم، چنین نخواهد شد: «یا عماه! والله لو وضعوا الشمس فی یمینی والقمر فی شمالی
علی ان أترک هذا الأمر حتی یظهره الله او اهلک فیه ما ترکته» (1)؛ و اگر علی علیه السلام جان بر کف و پرشهامت، از «یوم الدار» تا هجرت، از خفتن بر جای پیامبر تا «بدر«، «احد«، «خندق» و «حنین» همه جا سایه به سایه ی پیامبر عدالت، نستوه و قهرمانانه از آزادی و حقوق بشر دفاع کرد و نترسید و نهراسید و بیمی به دل راه نداد، بانوی آزادی، خدیجه علیهاالسلام نیز همراه و هم پای پیامبر آزادی در گذر زمان پیش رفت، دردها و رنج ها را شهامتمندانه به جان خرید، پایداری ورزید، شجاعانه ایستادگی نمود و از روز آشنایی با پیامبر تا بعثت و از بعثت تا گرایش به اسلام، و از آغاز محاصره ی همه جانبه و تبعید به دره های مکه، همیشه و همه جا از مال و جان و اعتبار مایه گذاشت و از پشتیبانی نهضت و پیشوای آن دریغ نورزید و در این راه از پای ننشست، و لحظه ای از برق شمشیرها نهراسید و با همه ی وجود نشان داد که در راه حق و عدالت خالصانه و روشنگرانه و شهامتمندانه در برابر بیداد می ایستد و از سرزنش هیچ سرزنش کننده ی فریب کار و ستم پیشه ای نیز نمی هراسد؛ «یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم.» (2)
به نمونه ای از جلوه های شهامت و فداکاریش در انتخاب راه زندگی و گرایش به حق و عدالت و حمایت از پیام آور آزادی می نگریم:
1. شهامت او در شکستن آداب و رسوم خرافی در انزوا گزینی
دختران و زنان و پذیرش زندگی طفیلی و وابسته، با گزینش راه استقلال و آزادگی به همراه پروا و پاک منشی.
2. شهامت اداره ی بزرگ ترین و موفق ترین شبکه ی اقتصادی و تجارت داخلی و خارجی، آن هم در روزگاری که زن را نه انسان به حساب می آوردند و نه دارای حقوق انسانی.
3. شهامت تاریخی انتخاب برترین شریک زندگی و پیشنهاد ازدواج به او، آن هم با دست رد زدن به سینه ی زرداران و زورداران و هیچ انگاشتن ملامت همنوعان عقب مانده و ناآگاه.
4. شهامت همراهی و هم گامی و هم رزمی و هم سنگری با یک انسان تاریخ ساز و تحول آفرینی که روند تاریخ را از بیراهه ی ستم و انحطاط به شاه راه رشد و پیشرفت و عدالت خواهی تغییر داد.
5. حمایت همه جانبه از پیامبر آزادی در برابر تاریک اندیشان خشونت کیش، که به نمونه هایی می نگریم:
1 / 5. شش سال از آغازین روزهای انگیزش پیامبر به پیام رسانی و دعوت به توحید و تقوا می گذشت که فرشته ی وحی فرود آمد و این آیات روشنگر را بر قلب مصفای آن حضرت خواند:
»فو ربک لنسئلنهم أجمعین.
عما کانوا یعملمون.
فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین.
إنا کفیناک المستهزئین.
الذین یجعلون مع الله إلها آخر فسوف یعلمون.
و لقد نعلم أنک یضیق صدرک بما یقولون.
فسبح بحمد ربک و کن من الساجدین. واعبد ربک حتی یأتیک الیقین؛» (3)
پس به پروردگارت سوگند که از آنان از آن چه انجام می دادند، یکسره پرسش خواهیم کرد.
بنابراین آن چه را بدان فرمان داده می شوی، آشکار بیان کن و از شرک گرایان و حق ستیزان روی بگردان.
بی گمان ما تو را از شرارت و آسیب تمسخر کنندگان و تاریک اندیشان بسنده ایم؛ همانان که با خدای یکتا، خدایی دیگر قرار می دهند؛ اما به زودی خواهند دانست که به چه گمراهی هولناکی درافتاده اند.
ما می دانیم که سینه ات بدانچه شرک گرایان و بیداد پیشگان می گویند تنگ می گردد و اندوهگین می شوی؛ از این رو تو هم برای آرامش خاطر خویش با ستایش پروردگارت او را تسبیح گوی، و از سجده کنندگان باش.
و بدین وسیله پیامبر گرامی فرمان یافت تا مرحله ی آشکار روشنگری و پیام رسانی از سوی خدا را آغاز کند، و مردم را با آموزه های آسمانی و انگیزش خرد و شعور و تلاش در تربیت و سازندگی آنان، برای نجات و آزادی و استقلال و معنویت به حرکت درآورد.
آن حضرت در این اندیشه و این راه بود که موسم حج فرا رسید و
زائران از هر سو به طرف مکه و به قصد طواف روی آوردند و آن بزرگوار از آن شرایط، فرصت تاریخی ساخت و در اوج مراسم حج و طواف خود را بر فراز کوه صفا رساند.
چشم ها، به آن راستگوترین و والاترین انسان دوخته شد، تا تازه ها را از آن پرچم برافراشته ی یکتاگرایی و آزادی و امنیت و عدالت خواهی بشنوند. آن بزرگ نویدگر بهار زندگی انسان ها، رو به مردم نمود و لب به سخن گشود که: هان ای مردم! من پیام آورم، پیام رسانم و فرستاده ی پروردگار جهانیان به سوی شما هستم.
و آن گاه بارانی از حقایق ناب را در هشدار از ذلت و حقارت و اسارت و استبدادگری و استبداد پذیری و ظلم و تاریک اندیشی و خرافه پرستی و ددمنشی بر کویر دل ها باراند و به توحیدگرایی و یکتاپرستی و اخلاص و ایمان و عرفان و آزادی و آزادگی انسان از اسارت بت نفس، قدرت بی مهار و خودکامه و مظاهر طبیعت و بت های رنگارنگ فراخواند:
»قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم الا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احساناً و لا تقتلوا اولادکم من املاق نحن نرزقکم و ایاهم و لاتقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لا تقتلوا النفس التی حرم الله الا بالحق ذلکم وصیکم به لعلکم تعقلون.
ولاتقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن حتی یبلغ اشده و اوفوا الکیل والمیزان بالقسط لا نکلف نفساً الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذاقربی و بعهد الله اوفوا ذلکم وصیکم به لعلکم تذکرون.
و أن هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون.» (4)
بگو بیایید تا آن چه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است، همه را برای شما بخوانم: نخست این که چیزی را همتا و شریک او نسازید، و به پدر و مادر نیکی کنید، و فرزندان خود را از ترس تنگدستی مکشید؛ ما به شما و آنان روزی می دهیم. و به کارهای زشت ـ چه آشکار و چه نهان ـ نزدیک نشوید، و کسی را که خدا کشتن او را حرام گردانیده، جز بر اساس حق و عدالت مکشید. آری، این هاست که خدا شما را به انجام آن سفارش فرموده است، باشد که خرد خویش را به کار گیرید.
نیز به مال یتیم جز به نیکوترین روش نزدیک نشوید تا به جوانی و رشد خویش برسد، و پیمانه و ترازو را به دادگری، تمام بدهید. ما هیچ کس را جز به اندازه ی توانش تکلیف نمی کنیم. و هنگامی که سخن می گویید و به داوری و گواهی ایستاده اید، عدالت را پیشه سازید گرچه در مورد نزدیکان شما باشد. و به پیمان خدا وفا کنید. این هاست آن چیزهایی که خدا شما را به رعایت دقیق آن سفارش فرموده است، باشد که به خود آیید و پند گیرید.
و از این رو که راه راست و بی انحراف من این است، از آن پیروی کنید و از دیگر راه ها نروید که شما را از راه او پراکنده و دور می سازد. این هاست که خدا شما را به آن سفارش فرموده است، باشد که پروا پیشه سازید.
پیامبر در اوج درفشانی و مژده رسانی و امید بخشیدن به زندگی نوین، دنیایی جدید، شرایط تازه و نفی روشنگرانه و خیرخواهانه موانع رشد و کمال و خطرات و آفت های زندگی انسانی بود که تاریک اندیشان انحصارگر و محافظه کاران خشونت کیش از هر سو بر آن حضرت و مجلس دعوت و روشنگری او یورش بردند و آن انسان دلسوز و آزادمنش را زیر بارانی از سنگ و چوب گرفته و نشست تربیتی و دعوت روشن بینانه و توحیدی او را به هم زدند.
در آن میان سنگی که از دست یکی از هوادارن جریان تاریک اندیش و خشونت کیش رها شد، میان دو دیده ی حق نگر و آینده ساز محمد صلی الله علیه و آله و سلم را هدف گرفت. پیشانی شکافته شد و پیامبر براثر فشار بارانی از سنگ ها، با سرعت به بلندی کوه صفا شتافت، و غریب و تنها در نقطه ای دور از تیر رس خشونت طلبان بر سنگی بزرگ تکیه کرد و بر تنهایی خویش و تعصب و تاریک فکری قربانیان استبداد و تعصب اندیشید، و به حال جامعه و مردم گریست.
در همان حال بداندیشان در جست و جویش، کوه و دشت را زیر پا نهاده بودند، تا او را بیابند و به جرم آزادی خواهی و خداجویی و روشنگری و نفی خرافه پرستی و انکار نظام ستم و تبعیض و نابرابری سنگباران کنند!
علی علیه السلام ـ که آن زمان نوجوانی در آغازین سال های دهه ی دوم زندگی بود، و از نواندیشان و کمال جویان و دل سپردگان به پیام آسمانی و پیام آور خداـ آموزگار خویش را در آن غوغای فتنه و خشونت، گم کرد
و سراسیمه در جستجوی آن حضرت بود که مردی فریاد برآورد که: محمد صلی الله علیه و آله و سلم را کشتند!!
علی علیه السلام سراسیمه به سوی خانه ی یار و مشاور و هم سنگر دلسوز و پراعتبار پیامبر، خدیجه علیهاالسلام شتافت و در خانه او را به صدا درآورد.
آن بانوی آزادی که نگران محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود، پرسید: کیست که این گونه هراسان بر درب خانه می کوبد؟
علی علیه السلام گفت: منم، علی.
پرسید: علی جان! محمد صلی الله علیه و آله و سلم کجاست؟
پاسخ داد: نمی دانم، در غوغای هجوم گماشتگان استبداد و خشونت به مجلس دعوتش، من نیز او را گم کردم، و تلاشم برای یافتن او بی ثمر ماند، و اینک نگران جان گرامی او هستم؛ آب و غذایی به من بدهید و با من بیایید تا در کوه های مکه به جستو جوی او برویم.
آن بانوی شهامت و آزادگی شیرآسا با برداشتن آب و غذا و وسایل کمک های اولیه از خانه حرکت نمود و به همراه علی علیه السلام به کوه صفا رفت. امیر آزادی که نوجوان و چابک بود به سوی پرفرازترین نقطه ی کوه حرکت کرد و خدیجه علیهاالسلام به سوی دره و دشت و دامنه ی کوه، تا محبوب دل های نواندیش و آزادی خواه را بجوید.
از سویی از بلندای کوه های مکه ندای علی علیه السلام طنین می افکند که: هان ای پیامبر آزادی! جان علی به قربانت، کجایی؟ و از دگر سو از دامنه ی کوه و عمق دره صدای یار دلسوز و مشاور اندیشمند و پشتیبان غمخوار و بزرگ منش پیامبر، خیدیجه رعد آسا می پیچید که: ای خدا، آیا
کسی هست که از حال پیامبر برگزیده ی بارگاه خدا آگاهم سازد و از سلامتی او برایم خبر آورد؟
آیا کسی هست تا از آن بهاران زندگی پسندیده و شایسته و زیبا و از شرایط او برایم سخن بگوید؟
آیا کسی هست تا از حال آن پرچمدار بزرگ توحید و تقوا ـ که به جرم دعوت به حق و عدالت از سوی تاریک اندیشان با خشونت و بیداد از خانه و کاشانه و شهر و دیارش رانده شده است ـ مرا آگاه سازد؟
»من احس لی النبی المصطفی؟ من احس لی الربیع المرتضی؟ من احس لی المطرود فی الله؟ من احس لی اباالقاسم؟…»
و در این لحظه های دشوار و طاقت فرسا، پیامبر بر پرفرازترین نقطه ی کوه بود که فرشته ی وحی فرود آمد.
با دیدن او، باران اشک از دیدگان پیامبر فرو بارید و فرمود: می بینی این مردم با من چه می کنند و نمی اندیشند که چرا؟ مگر من چه گفتم که دروغگویم انگاشتند و دعوتم را دروغ شمردند؟
به کدام دلیل مرا سنگباران کردند و از بیان حقایق ناب و روشنگری باز داشتند؟
چرا حق آزادی و بیان و سخن و دعوت را از من سلب کردند؟ چرا به جای گفت و گو و پرسش و پاسخ و خردورزی و خردمندی، بر طبل خشونت و جنون می کوبند؟
درست در این لحظه ها بود که فرشته ی وحی به دامنه ی کوه اشاره کرد و خدیجه را نشان داد که در جستجوی پیامبر، سر از پا نمی شناسد و
دشت و دمن و صحرا و چمن و سنگ و صخره را در می نوردد و ندای محمد، محمد او به آسمان بلند است.
فرشته ی وحی به پیامبر فرمود: آیا به این بانوی کمال جو و خیرخواه و فداکار نمی نگری که فرشتگان از گریه ی او می گریند؟ ندای او را پاسخ ده و او را به سوی خود بخوان و سلام مرا به او برسان و به او نوید ده که خدا سلامش می رساند و در بهشت زیبا برای او سرایی پرشکوه و بلورین و آراسته به زر و زیور ماندگار ـ که در آن هیچ رنج و نگرانی نیست ـ برایش فراهم ساخته است (5)
پیامبر چشم به دامنه ی کوه دوخت و خدیجه علیهاالسلام را با آب و غذا و نگران و خسته، در تلاش و تکاپو دید و او را به سوی خود فراخواند.
بانوی آزادی با شنیدن صدای پیامبر، برق آسا خود را به قله ی کوه رساند، اما درحالی با سیمای محبوب و آموزگار زندگی اش رو به رو گردید که بر اثر سنگ خشونت و تاریک اندیشی، مجروح گردیده و خون چهره ی نازنین او را پوشانده است.
فریادش به آسمان برخواست که پدر و مادر خدیجه فدایت باد، آخر به کدامین گناه تو را سنگباران کرده اند؟
آن روز را در همان جا ماند و شیرآسا از جان گرامی پیامبر نگهبانی و مراقبت کرد و شب هنگام به همراه علی علیه السلام، پیامبر را به خانه آورد. و آن حضرت را در امن ترین غرفه ی سرای باشکوه خویش، ـ که سقف
و دیوارهایش با تخته سنگ های بزرگ پوشانده شده بود ـ پناه داد و خود شجاعانه برای دفاع از آن حضرت، رو به روی درب ایستاد، و در هجوم سپاه خشونت و استبداد برای کشتن محمد صلی الله علیه و آله و سلم، سنگ ها را بر تن و جان خرید و خود را سپر بلاها ساخت، و در همان حال با تدبیر و درایتی شگرف فریاد بر می آورد که: هان ای قریش! آزادگی و انصاف چه شد؟ شرافت عرب به کجا رفت؟
آیا این رسم مردانگی است که زن آزاده ای را در سرای خود سنگباران کنید؟
و با این شهامت و تدبیر، آنان را در ادامه ی هجوم به سرای خویش دو دل و دو دسته ساخت و منصرف نمود، و جان گرامی محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نجات داد (6)
2 / 5. یکی از یاران پیامبر آورده است که: روزی پیامبر اندوه زده و نگران، از غار «حرا» به خانه آمد، یار فداکارش خدیجه از او استقبال کرد، اما او را نگران دید. به همین دلیل گفت: هان ای پیامبر، این چه اندوه و نگرانی بی سابقه ای است که اثر آن را در سیمای شکوهبار شما می نگرم؟ «ما الذی اری بک الکابة والحزن مالم اره فیک منذ صحبتی؟»
پیامبر فرمود:
»یحزننی غیبة علی؛»
ناپدید شدن علی مرا این گونه نگران و غم زده ساخته است.
او براثر هجوم ددمنشانه ی تاریک فکران به من و همراهانم، از من جدا افتاد و اینک نمی دانم کجاست و بر جان او نگرانم.
آن بانوی شجاع به منظور کاستن نگرانی پیامبر، خشونت و بیداد شرک و استبداد بر ضد او و یارانش را چندان پراهمیت ارزیابی نکرد و خاطر نشان ساخت که علی علیه السلام به خانه خواهد آمد و خطری او را تهدید نخواهد کرد؛ اما هنگامی که شدت مهر قلبی پیامبر به او، و عمق نگرانی اش را در مورد سلامتی وی دید و پرتوی از شکوه و عظمت آن انسان والا و آینده ساز را از زبان پیامبر شنید، به پیامبر اطمینان خاطر داد که از همه ی امکانات خویش برای یافتن علی علیه السلام و بازگرداندنش به خانه، بهره خواهد گرفت و تا جان در بدن دارد از سلامت و امنیت او دفاع خواهد کرد.
و از پی این سخن، خدمتکاران خویش را فراخواند تا مرکب ویژه اش را آوردند و شجاعانه سلاح برگرفت و رکاب کشید و در بیابان ها و کوه های مکه به جست و جوی علی علیه السلام پرداخت تا سرانجام او را یافت و با هم به سوی مکه حرکت کردند. پس از نزدیک شدن به خانه، خود با سرعت بیشتری آمد، تا مژده ی آمدن علی علیه السلام را به پیامبر بدهد، که آن حضرت را در حال راز و نیاز با خدا دید. گوش جان سپرد، دید آن بزرگوار می گوید:
»اللهم فرج همی، و برد کبدی بخلیلی علی ابن ابی طالب؛»
بار خدایا! اندوهم را بزدای و دل را به دیدار محبوب دلم خنک ساز.
آن بانوی بزرگ، گام به پیش نهاد و گفت: مژده، مژده که خدا خواسته ی شما را برآورد.
پیامبر با شنیدن صدای خدیجه برخاست و رو به آسمان نمود و بارها نیایشگرانه و خاضعانه گفت: سپاس به بارگاه خدای شنوا و برآورنده ی دعای بندگان، سپاس، سپاس (7)؛
»شکراً للمجیب،شکراً للمجیب، شکراً للمجیب، شکراً للمجیب.»
3 / 5. در روایت دیگری در مورد شهامت آن شیر زن آزاده چنین آورده اند: در آغازین ماه های اعلام بعثت و دعوت از سوی پیامبر، مردی از «یمن» وارد مکه شد تا در مورد خبرهایی که پیرامون ظهور اسلام و پیامبر شنیده بود، پژوهش و تحقیق نماید. در دروازه ی شهر به ابوسفیان رسید و از او، در مورد رویدادهای جدید پرسید. او گفت کار جامعه و شهر و دیار ما در مدار درست خود در جریان بود که به ناگاه محمد به پاخاست و با دعوت خویش خدایان ما را به نقد و ناسزا گرفت و دین و آیین ما را به بدی و خرافه وصف کرد، به افکار و باورهای ما، خندید و پدران ما را در بیراهه شمرد و نسل جوان و زنان ما را با افکار خویش تباه ساخت و به نافرمانی کشاند (1)!!
آدرس او را گرفت و برای شنیدن سخن دعوت آن حضرت، به در خانه ی او و خدیجه رفت، اما هنگامی که در زد، با صدای دلیرانه و موضع شیرآسای آن بانوی شجاع رو به رو گردید، که نگهبانی از جانی گرامی
پیامبر را در آن شرایط پرخطر و در برابر یورش آدمکشان به عهده گرفته بود. خدیجه با در زدن آن مرد، پنداشت که او از دشمنان پیامبر و از مهاجمان است، به همین جهت بر او خروشید که:
»اذهب الی عملک ماتذرون محمداً یأویه ظل بیت قدطردتموه… اذهب الی عملک؛»
از پی کار خود برو! تاریک اندیشان و ظالمان، محمد صلی الله علیه و آله و سلم را آرام نمی گذارند تا در خانه اش بیارامد! شما که او را از خود راندید و در برابر منطق و دعوت عادلانه و انسانی او به خشونت و سنگربندی روی آوردید، دیگر از جان او چه می خواهید؟ آن مرد به آرامی روشن ساخت که از دشمنان پیامبر و دعوت او نیست، آن گاه آن بانوی شجاع پس از مشورت با پیامبر در خانه را گشود، و او به دیدار آن حضرت شرفیاب گردید و اسلام آورد (8)
راستی که در وصف تدبیر و شجاعت او و حمایت اش از اسلام و پیامبر و مردم نواندیش چه زیبا و سنجیده گفته اند که: خدیجه وزیر راستین اسلام و مشاور خردمند و شجاع پیامبر بود، و آن حضرت به یاری او و حمایت بی دریغ و شجاعانه اش، بر انبوه مشکلات و موانع چیره می شد و با مهر و صفای وصف ناپذیر او آرامش خاطر می یافت؛
»و کانت خدیجة وزیرة صدق علی الإسلام، و کان رسول الله یسکن الیها.» (9)
1) سیره ی ابن هشام / ج 1 / ص 265.
2) مائده / 54.
3) حجر / 92 ـ 99.
4) انعام / 151 ـ 153.
5) بحار / ج 16 / ص 8.
6) بحار / ج 18 / ص 240 ـ 243.
7) بحار / ج 40 / ص 65 ـ 66؛ تفسیر فرات کوفی / ص 547 / چاپ ارشاد.
8) تلخیص از بحار / ج 18 / ص 98 ـ 100؛ ارشاد مفید / ص 181 ـ 183.
9) بحار / ج 16 / ص 11.