جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مدیحه ی ام المؤمنین، خدیجه ی کبری

زمان مطالعه: 2 دقیقه

»ندیم» همدانی ـ محمد سیف

ای مسلمانی که داری عشق دین

شهد دین گردیده با جانت عجین

حب دین آغشته با ذاتت شده

مایه ی فخر و مباهاتت شده

زین مسلمانی ببالی بر همه

روز و شب داری ز قرآن زمزمه

فارغ از شرک و نفاق و کینه ای

صاف و روشن سینه، چون آیینه ای

لحظه ای اندیشه کن در دین خویش

ریشه یابی کن گل آیین خویش

تا بدانی بر چه گشته استوار

این بنای باصفا در روزگار

عصر بعثت زیر یک سقف گلی

مصطفی بود و خدیجه با علی

از محمد، خلق خوب و یکدلی

از خدیجه مال و، قدرت از علی

اقتصاد و حسن رفتار و دفاع

زین سه، طاعت شد میسر بر مطاع

بذل مال و حلق ناب و ضرب شصت

زین سه رشته، دین ما شیرازه بست

ساده تر گویم به فرمان خدا

دین ما در یک مثلث شد بنا

این مثلث را محمد سر بود

ارتفاعش قامت حیدر بود

این سه ضلعی را خدیجه قاعده

و آن دو ضلعش هر شهید و شاهده

مصطفی بود و دو یار جان فشان

مردی از مردان، زنی از بانوان

قرب زن زینجا، نتیجه می شود

لیک هر زن کی، خدیجه می شود

پا به پای حیدر خیبر شکن

یاری دین کرده این فرزانه زن

از مسلمانی هم آثاری نبود

اهل دل را دلبر و یاری نبود

پس خدیجه جان به احمد داده است

خون به رگهای محمد داده است

زان دو، بیعت حضرت خاتم گرفت

خود تو گویی بیعت از عالم گرفت

از سوی مردان، علی بیعت نمود

و ز سوی نسوان، خدیجه لب گشود

یا رسول الله، فدای نام تو

مال و جانم برخی(1) اسلام تو

در کنار آن رسول ممتحن

بود همسنگ علی، آن نخبه زن

یا روان تر گویم آن وارسته زن

بد پناه آن دو مرد انجمن

راز این فرضیه ار خواهی بدان

پای زهرا آید اینجا در میان

چون به نیت های پاک حق مدار

می دهد پاداش رحمت کردگار

قصد ایشان را نتیجه شد عیان

هرسه را یک گل خداداد ارمغان

این گل از باغ خدیجه فاطمه است

از همه خلقت نتیجه، فاطمه است

این خدیجه همسر پیغمبر است

همسر شیر خدا را مادر است

داور، ام المؤمنینش خوانده است

بذر مهرش در فلک افشانده است

از خدیجه چشم دنیا منجلی است

دامن او خانه ی عشق علی است

دز خدیجه باغ دین آباد گشت

قلب حیدر از خدیجه شاد گشت

این خدیجه بر زنان سرآمد است

جان زهرا و علی و احمد است

ای خدیجه ای نخستین مؤمنه

ای عروس دودمان آمنه

ای خدیجه راز دار پیر عشق

ای به زهرا داده شیرین شیر عشق

کار هر مردی نبوده کار تو

بلکه مردافکن بود رفتار تو

بخشش و جود ائمه از شماست

خصلت و خوشان اگر از مصطفی است

حاتم طایی که شهره در سخاست

بر سر خوان تو ای بانو، گداست

آن زلیخا با چنان حسن و مقام

عاجز آمد از وصال یک غلام

تو چه کردی که خدا یار تو شد

بهتر از یوسف،‌خریدار تو شد

فتح دلهای مکرم کرده ای

تا دل احمد به دست آورده ای

بارها کوه حرا را رفته ای

این ره پر ماجرا را رفته ای

تا حرا رفتن ز مکه مشکل است

آنچه این ره می رود، پای دل است

غم نبودت گرچه بس آزرده ای

سفره ی نان محمد برده ای

وقت مردن هم نبودت یک کفن

در عوض زهرا گرفتی جان من

ای خدیجه در غمت زهرا گریست

او نه تنها بلکه یک دنیا گریست

بر مقام این خدیجه ای خدا

کن تفضل بر «ندیم» بی نوا


1) برخی: قربانی ـ فدایی.