»میثم» غلامرضا سازگار
ای داده به عصمت شرف و نام خدیجه
ای بسته بطوفت فلک احرام خدیجه
ای همسر پیغمبر اسلام خدیجه
ای عصمت حق فاطمه را مام خدیجه
ای ختم رسول را ز شرف نور دو دیده
پیش از شب بعثت به محمد گرویده
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آئین نبی از سر هستی
دل داده و دل برده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند ترا مادر هستی
الحق که خدا دولت حق را به تو داده
ام النجباء فاطمه زهرا به تو داده
اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته
دین در کنف عزت تو سایه گرفته
توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته
اخلاص ز حسن عملت پایه گرفته
همت سر تسلیم به دیوار تو سوده
پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده
تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هربار بلا را به سر دوش کشیدی
بر یاری اسلام به هر سوی دویدی
بس زخم زبانها که ز کفار شنیدی
ای قامت مردان جهان خم به سجودت
ای تکیه که ختم رسل نخل وجودت
ای مکه ز خاک قدمت خلد مخلد
از عصمت معبود و امید دل احمد
اسلام بپاخاست و گردید مؤید
از ثروت تو، تیغ علی، خلق محمد
تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مرهون فداکاری و ایثار تو هستند
آن روز که پیغمبر اسلام شبان بود
در سینه او سر خداوند نهان بود
پیش از همه پیغمبریش بر تو عیان بود
ایمان تو پروانه آن شمع جهان بود
حق بر همه زنهای جهان سروریت داد
با خواجه عالم شرف همسریت داد
زین واقعه زنهای قریش از تو بریدند
یکباره ز بیت الشرف پای کشیدند
با چشم حقارت به مقامت نگریدند
قدر و شرف و عزت و جاه تو ندیدند
چشم و دلشان بود به سوی زر و سیمی
گفتند خدیجه شده مشتاق یتیمی
تنها نشدی همسر و دلدار محمد
در سخت ترین روز شدی یار محمد
در شدت غم گشته ای غمخوار محمد
پیوسته دلت بود گرفتار محمد
در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ
آنروز که بر دخت نبی حامله بودی
همصحبت زهرات به هر قائله بودی
از غربت و از درد درونت گله بودی
بی همدم و بی یاور و بی قابله بودی
از درد به بالش گل رخسار بهشتی
گشتند ترا قابله زنهای بهشتی
برخاست فروغ ازلی از در و بامت
از چار طرف بوی خوش آمد به مشامت
زنهای بهشتی همه دادند سلامت
پرونه بدارالشرف عرش مقامت
گفتند مخور غم که چو ما خادمه داری
کی گفته تو تنهایی، تو فاطمه داری
این است که شیرینی جان در بدن تست
این جان جهان است و هماغوش تن تست
این یار بهر خلوت و هر انجمن توست
این است که در حاملگی همسخن توست
کی مثل تو از هستی خود چشم بپوشد؟
تا فاطمه از سینه او شیر بنوشد
آنروز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامه ی پیغمبر اکرم کفن تو
با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی مادری فاطمه، تنهایی احمد
بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را
باز آ و ببین اشک فشان دختر خود را
برگیر به بر دختر بی مادر خود را
بی روی تو گردون بنظر تیره چودود است
برخیز که بی مادری فاطمه زود است
برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانه ی ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بی تو شده از هر مژه اش سیل روانه
پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید
ای جامه ی احمد کفنت بر بدن پاک
کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم چاک
تو بر سر ست نبی و او به سر خاک
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک
»میثم» ز غم نور دو عین تو بگرید
تا صبح قیامت به حسین تو بگرید