سروده ی: رئیس انجمن ادبی صائب
محمدعلی صاعد اصفهانی
مرا ریخت ساقی از آن می به ساغر
که وصل است خمخانه ی آن به کوثر
می کوثری، نشأه ی آن بهشتی است
که از آن شود جوهر جان معطر
از این باده گردد سر هر کسی سبز
دماغ هر آن کس از این می شودتر
اگر خار بن، ناز و سنبل برآرد
اگر بید بن، لوز و خرما دهد بر
اگر معنی آرد، بود شیره ی جان
اگر لفظ سازد، شود، مشک اذفر(1)
محبت سرشت این دل من که حق ساخت
به آب ولایت، گلم را مخمر
مبادا نشینی حزین و پریشان
مبادا که عمرت شود طی مکدر
غنیمت شمر فرصت و لطف ساقی
که داری می جاودانی به ساغر
که گر لطف بهتر که باشد دو بالا
که گر می از این است بهتر مکرر
سخن سنج ای طبع شیرین تکلم
هما دولت ای طبع طاووس پیکر
تو را بخت یار است و اقبال همراه
که داری زبانی چو قمری نواگر
چو بلبل به گلشن درآ، نغمه پرداز
چو طوطی به محفل، فرو ریز شکر
کلامت کن از لفظ شیرین مزین
بیانت کن از نور معنی منور
بگو مدحت باب و جد امامان
شجاع شجاعان عموی پیمبر
ابوطالب آن سرور و شیخ بطحا
که بود از عرب از نژادی مطهر
هم او بود در قوم خود فرد و ممتاز
به عالم قریش از عرب بود اگر سر
نه چون او کسی در بزرگی سرآمد
نه مانند او کس شجاع و دلاور
ز رتبت خداوند و سالار مکه
ز دولت زبانزد چنان سکه بر زر
کلید حرم از درایت به دستش
سقایت بر او از کفایت مقرر
ز بیمش به چشم عدو خواب هیهات
که شمشیر او بود مرگی مصور
همین منزلت بس مر او را که او بود
بزرگ عشیره، کفیل پیمبر
زبان آوری بی قرین، چشم بد دور
سخن آوری فرد، الله اکبر
ز مدح محمد کلامش شکر ریز
دلاویز لفظش چو قند مکرر
نبی در پناهش به ترویج دین، گرم
که او بود حصنی چو سد سکندر
اگر او نمی کرد شب پاسداری
نمی خفت راحت پیمبر به بستر
ابوطالب از صدق ایمان نبی را
برافراشت چتر حمایت چو بر سر
پیمبر توانست با نور تبلیغ
کند دین خود بر جهان سایه گستر
ابوطالب از موضع عز و جاهش
کمک کرد بر دین پور برادر
به عونش نبی کرد عرض رسالت
نگر منزلت را ببین شوکت و فر
همو بود بهر نبی بهترین عم
هم او بود در کار او یار و یاور
به یمن مددهای او شد که احمد
ز انوارش ام القری شد منور
به جز او در آن روزهای رسالت
چه کس داشت تاب دفاع از پیمبر
نکرد او ز احمد مگر سرپرستی
چنین رتبه جز او که را شد میسر
ز دیوان او فضل او جستجو کن
ز اشعار او پی به ایمان او بر
ببین تا چه از خویش بنهاده بر جا
نگر تا چه بر دین خود کرده محضر
که هر مصرعش دوست را تنگ شکر(2)
که هر بیت آن خصم را نیش نشتر
بلیغ و شجاعی چو او می تواند
که فرزندی آرد همانند حیدر
بنه(3) دشمنان رسول و وصی اش
به جانشان ز حقد(4) و حسد افتد آذر
گرفتم که از جهل و غفلت معاند
گرفتم که خصم بداندیش کافر
نخواهد که داند، چه حق و چه باطل
نیارد تمیز خزف را ز گوهر
ندارد اگر تاب خورشید خفاش
چه باکی است بر شوکت مهر خاور
گریزد گر از بوی خوش مغز کناس
چه بر نافه ی چین؟ چه بر مشک اذفر؟
ابوطالب ای حامی و یار احمد
دلیر مجاهد، ادیب سخنور
به صبح بلاغت تویی مهر رخشان
به شام جهالت تو ماهی منور
دعا کرد احمد به حقت، دگر من
چه گویم که می باشم از ذره کمتر؟
غرض شکر باری تعالی است کو ساخت
گل ما به آب ولایت مخمر
قسیم عدویت همان غبن(5) دایم
نصیب محبت همان حظ اوفر(6)
هم این یک مؤبد به جنت مخلد
هم آن یک به فی الدرک اسفل مقرر
زهی «صاعد» این چامه این فیض عظمی
زهی گر قبول افتد از این ثناگر
که ماناد بر دفتر دهر جاوید
که سازد مرا سرخ رو روز محشر
1) بسیار بویا، مشک اذفر: مشک تیزبوی.
2) بار شکر.
3) بنه: رها کن.
4) کینه ورزی ـ عناد.
5) زیار، ضرر. افسوس، دریغ.
6) اوفر: بیشتر، وسیع تر، حظ اوفر: بسیار بهره بردن، سعادت، خوشی و کامرانی زیاد.