بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نبذه ای از احوال او در ترجمه خواهرش ام کلثوم ایراد می شود خدیجه ی کبری او را به پسرخاله اش ابوالعاص بن ربیع بن عبدالعزی ابن عبد شمس بن مناف تزویج کرد و نام مادر ابوالعاص هند دختر خویلد است و نام ابوالعاص یالقیط یا مقسم بکسر میم یا یاسر است ابوالعاص در جنگ بدر اسیر شد و بنا شد که مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند.
و شیخ طبرسی فرماید اکثر فدای مشرکان چهار هزار درهم بود و کمتر از هزار درهم نبود پس قریش بتدریج فدا می فرستادند و اسیران را رها می کردند از جمله اسیران ابوالعاص بن ربیع بود کس به نزد زینب فرستاد تا فدیه برای او فراهم کند زینب مالی فراهم آورد چون فدیه ی ابوالعاص را کافی نبود گردن بندی را که از مادر خود خدیجه علیها السلام به یادگار همی داشت و با مروارید غلطان و عقیق یمانی و دانه ای از یاقوت رمانی مرصع بود و آن را پیغمبر در شب زفاف به گردن او بسته بود بالای فدیه نهاد و به مدینه فرستاد چون به نزدیک رسول خدا نهادند چشمش بر مرسله خدیجه افتاد سخت محزون و اندوهناک شد و آب در چشم مبارک بگردانید و فرمود زینب را کاری سخت افتاده که یادگار مادر را از دست داده چون مسلمانان این بدیدند گفتند یا رسول الله ما این مرسله و فدیه را به تو بخشیدیم و ابوالعاص را آزاد کردیم خواهی به زینب فرست و خواهی خویشتن به دار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را دعای خیر فرمود و با ابوالعاص فرمود این مال برگیر و به سوی مکه شو و دانسته باش که دختر من بر تو حرام است چون او مسلمان و تو کافری چون به مکه روی زینب را به سوی من بفرست و زید بن حارثة انصاری را که مردی پیر بود با او فرستاد که زینب را از مکه به مدینه آورد و ایشان تا یک منزلی مکه برفتند در آنجا ابوالعاص زید را بازداشت که خود به مکه رود و زینب را به جانب او فرستد و او به مدینه اش رساند روز دیگر زینب را در هودجی جای داد و هودج را بر
شتری بست و مهار او را به دست برادر خود کنانة بن ربیع داده که بزید بن حارثة رساند کنانة مهار شتر را بگرفت و میان بازار مکه بکشید قریش گفتند این دختر محمد است که به مدینه برند و او چند تن از ما کشته است.
پس ابوسفیان و جماعتی از قریش برنشستند و به دنبال او بتاختند از آن جمله هبار ابن اسود بود و دردی طوی به زینب رسیدند و هبار بن اسود با نیزه حمله بهودج زینب آورد کنانة بن ربیع در صفت تیراندازی کسی را به مردی نمی شناخت چون این بدید شتر زینب را خوابانید و دست برد جعبه تیر را بیرون آورد و تیری بزه کرد و این شعر بگفت
عجبت لهبار و اوباش قومه
یریدون اخفاری به بنت محمد
و گفت چندانکه مرا تیر باشد از شما مردی را با خدنگی کفایت کنم چون تیر نماند شمشیر برکشم و از شما بکشم در این هنگام ابوسفیان و دیگر مهتران برسیدند پس ابوسفیان فریاد برداشت که ای کنانة این چه آشوب است ما را با تو جنگ نباشد آرام باش تا با تو سخن کنیم.
کنانة چنین کرد ابوسفیان پیش آمد گفت ما را با تو نبرد نیست لکن اندرین شهر خانه ای نیست که در آن نوحه و مصیبتی نباشد و این همه از محمد است و هرگز قریش را این طاقت نیست که تو دختر او را در روز روشن کوج دهی صواب آنست که او را باز گردانی و شبانگاه آهنگ راه کنی کنانه راضی شد و با هودج برگشت که شب حرکت کند چون هند زوجه ابوسفیان این قصه شنید زبان به شناعت باز کرد بر ابوسفیان و دیگران و گفت ابن جلادت و شجاعت را می خواستید در بدر بخرج بدهید و امروز با زنی اظهار مردی نکنید و در هجو شوهر خود و دیگران اشعار گفت بالجمله زینب چون حامله بود از حمله هبار دهشتی تمام یافت آن جنین که در رحم داشت سقط شد و از اینجا است که در سال فتح مکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که خون هبار بن اسود مهدور است و فرمود که هر کجا هبار را پیدا کنید به آتش تافته بسوزانید روز دیگر فرمود عذاب با نارجز خدای را روانیست دست و پای او را قطع کنید و به قتل آورید.
القصه بعد از سقط فرزند شبانه زینب را کنانه برداشت و از مکه بیرون برد و یزید بن حارته سپرد تا به مدینه آورد و چهار سال زینب بی شوهر بماند و هرکس او را خواستگار شد پیغمبر اجابت نفرمود آنگاه چنان افتاد که ابوالعاص با جمعی از کفار قریش از بهر تجارت به سوی شام سفر کردند و هنگام مراجعت آن کاروان را در حدود مدینه مسلمانان غارت کردند ابوالعاص از میان کاروان بگریخت و در گوشه ای پنهان شد نیمه شب به مدینه درآمد و به خانه ی زینب در رفت و به او پناه برد بام داد زینب به حضرت پیغمبر آمد و صورت حال را معروض داشت و از بهر ابوالعاص امان طلبید آن اصحاب حضرت اجابت کرد لکن فرمود او را با خویشتن راه مده که بر وی حرامی و روز دیگر اصحب را انجمن کرد و فرمود ای مردمان ابوالعاص مردی تاجر است اگرچه کافر است لکن زیان به کس نرسانیده و او را آن بضاعت نیست که غرامت بتواند کشید از مال مردم هرچند این مال امروز حق شما است ولکن من از شما خوشنود شوم که اموال ابوالعاص را رد کنید به او تا به صاحبانش برساند.
اصحاب سخن رسول خدا را به جان و دل بخریدند و آن اموال در نزد هرکس بود فراهم کردند و به نزد پیغمبر آوردند تسلیم نمودند رسول خدا آن اموال را به ابی العاص رد نمود و او را به سوی مکه روانه نمود اما ابوالعاص چون این کرم و کرامت بدید به مکه رفت و مال را به صاحبانش رسانید و باز به مدینه مراجعت نمود و خدمت رسول خدا به شرف اسلام مشرف گردید و رسول خدا باز زینب را به نکاح اول به او برگردانید و ابوالعاص از زینب یک پسر و یک دختر آورد آن پسر وفات کرد و آن دختر امامه بود که ترجمه او بیاید در محل خود زینب در زمان رسول خدا در سال هشتم هجرت وفات نمود در مدینه و ام سلمه و ام ایمن او را غسل دادند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در وفات او بسیار تاسف خورد و محزون گردید.