این فصل را به خدیجه رضی الله عنها و همسرش، محمد امین صلی الله علیه و آله و سلم و به عبادت های ایشان در غار حراء اختصاص داده ام. از زمانی که آن خانه ی مبارک محمد امین و خدیجه را گرد هم آورد، خدیجه به طور کامل وظیفه ی خود را در قبال همسر محبوبش انجام می داد و زندگی ایشان را سرشار از خوشبختی و آسایش کرد.(1) خدیجه عوامل خشنودی ایشان را جست وجو می کرد و برای برآورده ساختن آنها تلاش می کرد. او از جان و مال و زندگیش و تمام زیردستانش بهره می برد تا آسایش ایشان را فراهم کند. هیچ چیزی نزد خدیجه از لبخند رضایتی که بر چهره ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقش می بست، ارزشمندتر نبود. چیزی نبود که پیامبر بخواهد و خدیجه آن را به ایشان هدیه نکند و در اختیارشان نگذارد، برای نمونه هنگامی که خدیجه متوجه شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به غلامش زید بن حارثه نخستین برده ی مسلمان شده، علاقه نشان می دهد و به او محبت دارد، خیلی سریع آن غلام را به پیامبر بخشید. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دلیل سختی ها و مشکلاتی که در زندگی ابوطالب پیش آمده بود، سرپرستی فرزندش، علی را بر عهده گرفت، خدیجه نیز از علی همانند یکی از فرزندانش نگه داری نمود.
ببینید که خدیجه چگونه دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در استفاده از اموالش، باز می گذاشت و درباره ی چیزی از ایشان توضیح نمی خواست و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از انجام آنچه که می خواست، باز نمی داشت.
و نگاه کنید که خدیجه نسبت به افرادی که با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ارتباطی داشتند و یا این که ایشان به گونه ای از آنها کمک و لطفی یافته بود، چه برخورد بزرگ منشانه ای داشت. و هنگامی که پیامبر به گوشه نشینی و تنهایی
علاقه مند شد و به غار حراء می رفت و متفکرانه در آن جا می ماند و زاهدانه به عبادت می پرداخت، خدیجه پیامبر را به دلیل غیبتشان هیچ سرزنش نمی کرد و از آمد و رفت ایشان نمی پرسید.
خدیجه نسب به این مسأله تنها از خود رضایت و سازش نشان نداد، بلکه او را در این کار یاور و پشتیبان بود. او لوازمی مانند: غذا، اب و بستر را که پیامبر در خلوتش به آنها نیاز داشتند، تهیه می کرد و ایشان را پیش از آن که از خانه خارج شوند مجهز می ساخت. اگر غیبت ایشان طولانی می شد، به اندازه ای که توشه اش، کفایت نمی کرد، خدیجه شخصی را با وسائل مورد نیاز نزد ایشان می فرستاد و یا این که خودش آن وسائل را به پرستش گاه ایشان در غار حراء می برد، -این غار حدود پنج کلیومتر با مکه فاصله دارد- و تا قله ی آن کوه سر به فلک کشیده بالا می رفت. باید توجه داشت، رسیدن به محلی که غار در آن جا قرار دارد برای یک جوان بسیار دشوار است حال چه رسد به بانویی در سن و سال خدیجه رضی الله عنها.
خدیجه گاهی پیامبر را در خلوتشان همراهی می کرد، در آن جا به ایشان خدمت می کرد، آب و غذایشان را آماده می ساخت و اراده ی ایشان را در انجام آداب و باورهایشان استوار می ساخت.
بسیار پیش می آمد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در دامنه ی کوه خدیجه را می دید که به سوی او از کوه بالا می آمد، خود را در آن جا به او می رساند و با هم شب را در دره ای که کنار کوه بود می گذراندند. در آن مکان هم اکنون مسجد «اجابه» بنا شده است.
گاهی می شد که خدیجه به غار حرا می رفت و پیامبر را در آن جا نمی دید؛ در اطراف غار به دنبال ایشان می گشت؛ هنگامی که از یافتن ایشان درمی ماند، برای مطمئن شدن از سلامتی آن حضرت، افرادی را به اطراف کوه می فرستاد. این اشخاص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در برخی دره ها و یا در دامنه ی کوه در حالی می یافتند که به فکر فرو رفته بود. سپس به نزد خدیجه می آمدند و مژده ی سلامتی پیامبر را به وی می دادند.
روزهای عزلت گزینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم -بر اساس وضعیتی که پیش می آمد -کم و زیاد می شد. هنگامی که برخی از افراد از آن کوه می گذشتند پیامبر به آنها غذا می داد و توشه ای که به همراه داشتند زود تمام می شد، از این سبب سریع باز می گشت تا دوباره توشه برگیرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو یا سه روز و گاهی تا ده روز در غار حراء می ماند و در برخی مواقع بیش تر می شد و به یک ماه می رسید. ایشان به ویژه در ماه رمضان بیش تر روزها را در خلوت می گذراند. در آن جا نان و روغن می خورد و این روزها ادامه داشت تا این که وحی بر او نازل شد.
در روزهایی که پیامبر در غار حراء نبود مانند مردان تاجر مکه فعالیت داشت. در زمان جاهلیت ایشان یک شریک تجاری داشت که به او «أبوسائب» -صیفی بن أبی سائب- می گفتند. در روایت آمده است که در روز فتح مکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد ابوسائب رفت و با شادی فرمود: سلام بر برادر و شریکم، و در ستایش او فرمود: او ریا و مشاجره نمی کرد. گرچه معلوم است که ایشان پیش از پیامبری به خرید و فروش می پرداخته است، ولی پس از پیامبری خرید ایشان بیش تر از فروششان بوده و پس از هجرت فقط سه بار چیزی را فروخته و بیش تر خرید داشته اند.
زمانی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در دهه ی چهارم سنشان قرار گرفت مژده های پیامبری برایشان اشکار می شد و آنها را در خواب و بیداری، می دید و می شنید، مانند شنیدن صدایی که در هنگام حمل سنگ ها از دره ی «اجیاد» برای ساختن کعبه، به ایشان دستور می داد تا عورت خویش را بپوشاند و نیز سلام کردن سنگ و درخت به ایشان. بوصیری در این باره می گوید:
و الجمادات أفصحت بالذی
أخرس عنه لأحمد الفصحاء
»و اشیای بی جان با کسی سخن گفتند که بهترین زبان آوران درباره ی او زبان در کشیده بودند.»
و سبکی در قصیده تائیه اش می گوید:
و ما جزت بلأحجار إالا و سلمت
علیک بنطق شاهد قبل بعثة
»پیش از بعثت، از سنگ ها عبور نمی کردی مگر این که با زبان گویا بر تو سلام می کردند.» خدیجه هنگامی که چیزی از این سخن ها را می شنید، یقینش نسبت به افکارش آنگاه که پیامبر را از میان مردم به همسری برگزیده بود بیش تر می شد و به این انتظارش اطمینان می بخشید که او پیامبر آخرالزمان است که انتظارش دارند.
در این باره عمرو بن شرحبیل نقل می کند که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به خدیجه فرمود: «هنگامی که تنها بودم، صدایی شنیدم که می گفت: ای محمد، ای محمد، و در روایتی آمده است: نوری دیدم (یعنی در بیداری و نه در خواب) و صدایی شنیدم، به الله سوگند! می ترسم که حادثه ی بدی رخ دهد.» خدیجه گفت: پسر عمو، هرگز چنین نمی شود، الله این کار را با تو نمی کند به الله سوگند تو انسانی امانتداری و پیوند خویشاوندی را به جا می آوری و راستگویی.(2)
و روایت شده که «اسرافیل» علیه السلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل می شد و تا سه سال برای ایشان وحی می آورده که غیر از قرآن بوده است، زیرا قرآن فقط به واسطه ی جبرئیل علیه السلام بر پیامبر نازل می شد. در صحیح بخاری، حدیث آغاز وحی از عایشه رضی الله عنها چنین نقل شده است: نخستین چیزی که برای رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آغاز شد، رویای صادقه بود. رویایی نمی دید مگر این که مانند روشنایی صبح تحقق می یافت.» سپس پیامبر به انزوا علاقه مند شد و در غار حراء عزلت می گزید. شب های متعددی در آن جا به دور از خانواده به عبادت می پرداخت، برای این منظور توشه ای به همراه می برد، پس از تمام شدن آن به نزد خدیجه باز می گشت و دوباره با خود توشه می برد. تا این که هنگامی که ایشان در غار
حراء بود، وحی بر ایشان نازل شد و جبرئیل به شکل یک انسان به نزد او آمد. پیامبر می فرماید که جبرئیل گفت: (إقرأ، فقلت: ما أنا بقاریء، فأخذنی فعظنی حتی بلغ منی الجهد ثم أرسلنی، فقال: اقرأ، فقلت: ما أنا بقاریء، فأخذنی فغطنی الثانیة حتی بلغ منی الجهد ثم أرسلنی، فقال: اقرأ، فقلت ما أنا بقاریء، فأخذنی فغطنی الثالثة ثم أرسلنی، فقال: اقرأ باسم ربک الذی خلق-خلق الإنسان من علق- إقرأ و ربک الأکرم – الذی علم بالقلم- علم الإنسان ما لم یعلم -(3) بخوان. پاسخ دادم: من نمی توانم بخوانم. او مرا در برگرفت و تا حدی کوفتگی مرا فشار داد، سپس رهایم کرد و به من گفت: بخوان، پاسخ دادم: من نمی توانم بخوانم. آنگاه برای بار دوم مرا دربر گرفت و تا حد کوفتگی مرا فشار داد سپس رهایم کرد و گفت: بخوان، پاسخ دادم: من نمی توانم بخوانم. سپس برای بار سوم مرا دربر گرفت و رها کرد، آن گاه گفت: «بخوان به [یمن] نام پروردگارت که [سراسر هستی را]آفرید. انسان را از خون پاره های بسته آفرید. بخوان و پروردگارت بس گرامی است. کسی که [نوشتن] با قلم را آموزاند. به انسان آنچه را که نمی دانست، آموزاند.
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در حالی که ترسیده بود و به خانه بازگشت و به خدیجه فرمود: (زملونی، زملونی(: «مرا بپوشانید، مرا بپوشانید.» آنها پیامبر را پوشاندند تا این که ترسشان از بین رفت. سپس موضوع را برای خدیجه بازگو کرد و فرمود: (لقد خشیت علی نفسی(: «من بر خود ترسیدم.» (4)
در این جا عقل بشر از یقین این بانوی بی همتا و جوابی که در این موقعیت به همسرش می دهد، شگفت زده می شود؛ موقعیتی که مردان قدرتمند را به لرزه می اندازد و به جز خدیجه، هر زن دیگری را دل نگران و بیمناک می سازد.
خدیجه دوراندیش که از خبر غیب آگاهی داشت و آرزو می کرد تا همسر محبوبش صاحب آن مژده ی الهی گردد و پیامبری باشد که وحی آسمانی بر او نازل خواهد شد، بر اساس آن چه که در کتاب های سیرت آمده و صاحبان صحاح ششگانه و سنن آن را ثبت کرده اند پاسخی داد که به سبب آن، آرامش وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را فرا گرفت؛ او با اطمینان چنین گفت: (کلا، والله لا یخزیک الله أبداً، إنک لتصل الرحم و تحمل الکل و تقری الضیف و تکسب المعدوم، و تعین علی نوائب الدهر(: «این گونه نیست که شما می پندارید؛ سوگند به الله که او هیچ گاه تو را ناامید نمی کند؛ تو پیوند خویشاوندی را به جا می آوری، کارهای سخت را به عهده می گیری، از میهمان پذیرایی می کنی، از محروم دستگیری می کنی و در سختی ها یاری می رسانی.»
خدیجه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نزد پسر عمویش ورقه بن نوفل برد. ورقه در زمان جاهلیت، مسیحی شده بود، می توانست عبری بنویسید و تا آن جا که توان داشت به زبان عبری، انجیل نوشته بود، او فردی کهنسال بود که نابینا شده بود. خدیجه به او گفت: «پسر عمویم، به صحبت های برادرزاده ات گوش فرا ده.» ورقه به پیامبر گفت: برادرزاده ام، چه دیده ای؟ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آن حادثه را شرح داد. ورقه گفت: این همان فرشته ای است که خداوند او را بر موسی نازل کرد، ای کاش جوانی نیرومند بودم، ای کاش زمانی که خویشاوندانت شما را از این جا بیرون می کنند من زنده باشم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: (أو مخرجی هم(: «آیا آنها مرا بیرون می کنند؟» ورقه پاسخ داد: بله، هر کس با آنچه که تو آورده ای، آمده است با او دشمنی شده و اگر آن روز زنده باشم بسیار محکم از تو حمایت می کنم. طولی نکشید که در زمان توقف وحی، ورقه درگذشت.
ابن سعد نقل می کند که یحیی بن بکیر گفته است: درباره ی چگونگی آغاز وحی پس از توقف آن از جابر بن عبدالله رضی الله عنه سؤال کردم، گفت: فقط آن چه را که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به ما گفته است برای تو بازگو می کنم، ایشان فرمود: (جاورت بحراء، فلما قضیت جواری هبطت، فنودیت عن یمینی فلم أر شیئاً، فنظرت عن شمالی فلم أر شیئا، فنظرت عن خلقی فلم أر شیئا، فرأیت شیئا بین السماء والأرض(: «در غار حراء بودم، پس از آن که از کوه پایین آمدم، کسی از جانب راست مرا صدا زد. به سمت راستم نگاه کردم، چیزی ندیدم، پس به سمت چپم نگاه کردم، چیزی ندیدم، سپس به پشت سرم نگاه کردم، چیزی ندیدم، آن گاه چیزی را در بین آسمان و زمین مشاهده کردم.» در روایتی آمده است: (فإذا الملک الذی جاء نی بحراء علی کرسی، فرعبت منه فأتیت خدیجة فقلت دثرونی دثرونی و فی روایة: زملونی زملونی و صبوا علی ماءً بارداً، فنزلت هذه الآیة: یا أیها المدثر- قم فأنذر (5)(: «ناگهان فرشته ای که در غار حراء به نزد من آمده بود، بر روی صندلی ای دیدم، از او ترسیدم و به نزد خدیجه آمدم و گفتم: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید، و در وایتی آمده است: مرا بپوشاند مرا بپوشانید و آب سرد بر رویم بریزید، سپس این آیه نازل شد: ای جامه به خود پیچیده، برخیز و هشدار ده.»
خدیجه از زمان نزول وحی با قرائت و عمل به آن همگام بود. هنگامی که جبرئیل علیه السلام پیش از واجب شدن نمازهای پنج گانه، وضو و نماز را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آموزش داد، خدیجه در همان روز با پیامبر نماز خواند. بر اساس کتاب های سیرت، خدیجه اولین فرد از امت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم است که نماز گزارده است.
علامه دحلان در کتاب «سیرت» چنین می گوید: (6)
روایت شده که در اوایل نزول وحی، جبرئیل به بهترین شکل و خوشبوترین رائحه در بالای شهر مکه- و در روایتی: بر فراز غار حراء- بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پدیدار شد و گفت: ای محمد، الله به تو درود می فرستد و می فرماید: تو فرستاده ی من برای جن ها و انسان ها هستی، پس آنها را به سوی گفته ی «الا إله الله و أن محمداً رسول الله» فرا بخوان. سپس جبرئیل پایش را بر زمین کوبید و چشمه ای جوشید. در حالی که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به جبرئیل نگاه می کرد، جبرئیل با آب آن وضو گرفت تا چگونگی پاکیزگی برای خواندن نماز را به ایشان نشان دهد. سپس به ایشان دستور داد که مانند او وضو بگیرد. آن گاه جبرئیل برای خواندن نماز به سوی کعبه ایستاد و به ایشان دستور داد تا با او نماز بخواند. جبرئیل دو رکعت نماز خواند و پس از آن به آسمان عروج کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خانه بازگشت. در راه بازگشت از هر سنگی که عبور می کرد آن سنگ می گفت: السلام علیک یا رسول الله. ایشان رفت تا این که به نزد خدیجه رسید و او را باخبر ساخت و از شادی او را دربر گرفت، سپس دست خدیجه را گرفت و او را پیش چاه زمزم برد و در آن جا وضو گرفت تا آن را به خدیجه نشان دهد، سپس از او خواست تا وضو بگیرد، و همان گونه که جبرئیل با وی نماز خوانده بود، او نیز با خدیجه نماز خواند. به این ترتیب خدیجه نخستین فردی است که ایمان آورد، نخستین فردی است که پایدار ماند، نختسین فردی است که وضو گرفت و نخستین فردی است که نماز خواند.
علامه دحلان در کتاب المواهب اللدنیة می گوید:
نخستین شخصی که به الله ایمان آورد و رسول الله را تأیید کرد، خدیجه رضی الله عنها است که با صداقت مسئولیت ها را پذیرفت. ایشان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گفت: شاد باش، سوگند به الله که او تو را ناامید نمی کند. سپس برای این
گفته اش دلیل می آورد و خصلت های پسندیده ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را برمی شمارد، مانند: پذیرایی از میهمان و پذیرفتن کارهای دشوار. خدیجه می دانست کسی که این ویژگی ها را داشته باشد به هیچ وجه شرمنده نمی شود و این از شگفتی های دانش خدیجه به شمار می آید.
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسالتش را آشکار کرد و قریش از ایمان آوردن سر باز زد و پیامبر را انکار کردند و با گفته ها و کارهای خود ایشان را آزار دادند و دشمنی خود را نسبت به پیامبر و یارانش آشکار کردند. خدیجه با دلداری ها و مهرورزی هایش بهترین شخصی بود که دردهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تسکین می داد و سبب می شد تا آزارهای مخالفان بر پیامبر آسان گردد و نارحتی ایشان نسبت به آنها از بین برود.
1) المحیط ج 1 ص 35.
2) روایت ابن ابی شیبه (37258) انتشارات دارالقبله، و بیهقی «دلائل النبوه» ج 2 ص 158، ولی «نوری دیدم» در آن نیامده است.
3) علق: 1-5.
4) روایت ابن سعد ج 1 ص 191، بیهقی در «الدلائل» ج 2 ص 132 به صورت «مرسل» از شعبی روایت می کند، ابن سعد این روایت را به شیخش واقدی نشان داده و او آن را رد کرده است، و صالحی در سیرت شامیه ج 2 ص 310 پس از یک سخن طولانی می گوید: «روشن است که نظر معتمد چیزی است که واقدی بر آن است.«.
5) مدثر: 1-2.
6) دحلان، کتاب «سیرت» ج 1 ص 168.