جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خواستگاری و مقدّمات ازدواج

زمان مطالعه: 5 دقیقه

هنگامی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله تمایل خدیجه را به ازدواج با حضرتش دریافت، عموهای خود را خبر کرد و به خواستگاری خدیجه فرستاد.

حضرت صادق علیه‌السلام فرمود:

چون رسول الله صلی الله علیه و آله اراده‌ی ازدواج با خدیجه بنت خویلد نمود، ابوطالب با جمعی از خویشان و گروهی از قریش نزد عمرو بن اسد عموی خدیجه و یا وَرَقة بن نَوفَل پسرعموی خدیجه رفتند (1) و ابوطالب آغاز سخن نمود و گفت:

«الحَمدُ لِرَبِّ هذا البَیتِ؛ الَّذی جَعَلَنا مِن زَرعِ إبراهیمَ وَ ذُرِّیةِ إسماعیلَ وَ أنزَلَنا حَرَماً آمِناً، وَ جَعَلَنا الحُکّامَ عَلَی النّاسِ، وَ بارَکَ لنا فی بَلَدِنا الّذی نَحنُ فیه. ثُمّ إنّ ابنَ أخی هذا- یعنی رسولَ الله صَلَّی اللهُ علَیهِ وآلِهِ- مِمَّن لا یوزَنُ بِرَجُلٍ مِن قریشٍ إلّا رُجِّحَ به. وَ لا یقاسُ به رَجُلٌ إلّا عَظُمَ عَنهُ. و لا عِدلَ لَهُ فِی الخَلق. و إن کانَ مُقِلاًّ فی المالِ. فَإنَّ المالَ رَفدٌ جارٍ و ظِلٌّ زائلٌ. و لَهُ فی خدیجةَ رَغبَةُ. وَ لَها فیهِ رَغبَةٌ. و قَد جِئناکَ لِنَخطِبَها إلَیکَ بِرضاها وَ أمرِها. وَ المَهرُ عَلَی فی مالی الَّذی سَأَلتُمُوهُ عاجِلَهُ وَ آجِلَهُ. و لَهُ- و رَبِّ هذا البَیتِ- حَظٌّ عظیمٌ و دینٌ شائعٌ وَ رَأی کامِلٌ» (2)

«حمد و ثنا صاحب این خانه (کعبه) را که ما را از کشت ابراهیم و ذُرّیه‌ی اسماعیل قرار داد و ما را به حرمی امن فرود آورد، و ما را بر مردم فرمانروایی داد، و مبارک نمود شهر ما را که در آن هستیم.

این برادر زاده‌ی من- یعنی رسول الله، صلی الله علیه و آله- کسی است که سنجیده نشود با مردی از قریش، مگر اینکه برتر باشد و مقایسه نشود با مردی، مگر این که عظیم تر از او باشد. و او را همتایی در میان آفریدگان نباشد گر چه مال و ثروت در اختیار ندارد. زیرا مال عطایی است به اندازه‌ی نیاز آمدنی، و سایه ای است از بین رفتنی. او خواستار خدیجه است و خدیجه نیز خواهان وی و ما آمده ایم تا او را با رضایت و خواسته اش از تو خواستگاری کنیم. و برای مهریه آنچه خواهید در کوتاه مدت و دراز مدت بر عهده‌ی من است. و به صاحب این خانه سوگند، او را بهره ای بزرگ و آیینی فراگیر و رأیی کامل است».

آنگاه ابوطالب خاموش شد و عمو یا پسرعموی خدیجه که یکی از دانشمندان مسیحی بود خواست پاسخ دهد، لیکن دچار لکنت زبان شد و از عهده‌ی سخن گفتن برنیامد. خدیجه خود از غایت شوق به سخن در آمد.

امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:

در جلسه خواستگاری، خدیجه سلام الله علیها وقتی ملاحظه کرد عمویش در برابر سخنان ابوطالب از عهده پاسخ برنمی‌آید، بی‏ درنگ گفت:

«یا عمّاه، انّک و ان کنتَ اَولیَ بنفسی منّی فی ‏الشهود، فلستَ اَولیَ بی من نفسی» (3)

«عمو جان، ممکن است در مسائل دیگر اختیار مرا داشته باشید؛ ولی اینجا اختیار با خود من است».

و سپس گفت:

«قد زَوّجتـُکَ یا مُحمّدُ نفسی وَ المَهرُ عَلـَی فی مالی، فـَمُر عَمَّکَ فـَلـینحَر ناقة ً فـَلـیولِم بـِها، وَ ادخُل عَلىَ أهلِکَ» (4)

«ای محمد، من خود را به تزویج تو در آوردم و مهریه را در مال خود قرار دادم. عمویت را بگو تا شتری قربانی کند و با آن ولیمه ای دهد؛ و خود نزد همسرت بیا!».

ابوطالب گفت:

«شاهد باشید بر خدیجه که محمد را پذیرفت و مهریه را به گردن گرفت».

برخی از قریش گفتند:

«تعجب است از این که زنان مهریه را عهده دار می شوند!»

ابوطالب در خشم شدیدی شد و از جای برخاست- او از جمله کسانی بود که مردان از حشمتش می ترسیدند و خشم او را خوش نمی داشتند- و گفت:

» اگر مردان همانند برادرزاده ام باشند و مَهر زیادی از جانب زنان تضمین شود باکی نیست. ولی اگر آنان همچون شما باشند، تزویج نمی شوند مگر با مَهر گران».

ابوطالب شتری قربانی کرد و رسول الله صلی الله علیه و آله نزد خدیجه شد. و مردی از قریش به نام عبدالله بن غَنم چنین گفت:

هنیئاً مَریئاً یا خدیجةُ قَد جَرَت

لَکِ الطَّیرُ فیما کانَ مِنکِ بِأَسعَدِ

تَزَوَّجتِ خَیرَ البَرِیةِ کُلِّها

وَ مَن ذَاالَّذی فی النّاسِ مِثلُ مُحَمَّدِ؟!

وَبَشَّرَ بِهِ البَرّانِ عیسَی بنُ مَریمَ

وَ مُوسَی بنُ عِمرانَ؛ فَیا قُربَ مَوعِدِ!

أَقَرَّت بِهِ الکُتّابُ قِدماً بِأنَّهُ

رَسُولٌ مِنَ البَطحاءِ‌هادٍ وَ مُهتَدِ (5)

«گوارایت باد ای خدیجه که پرنده‌ی اقبال تو به پرواز آمد در آنچه از تو به نیکوترین شکل سر زد.

– با بهترین آفریدگان ازدواج کردی. و همچون محمد در میان مردمان که باشد؟!

– دو راستگو؛ عیسی بن مریم و موسی بن عمران، آمدنش را مژده داده‌اند و موعد چه نزدیک است!

– نویسندگان از زمانهای دور آورده‌اند که او فرستاده ای از سرزمین بطحاء است که مردمان را هدایت کند و خود هدایت شده باشد».

به فاصله ‏اى اندک از پخش خبر ازدواج خدیجه با امین قریش، گروهى از زنان به عیب جویى از وى روى آوردند و در محافل خود او را سرزنش کردند. آنان مى‏گفتند:

«او با این همه حشمت و شوکت، ‏با یتیم ابوطالب که جوانى فقیر است ازدواج کرد. چه ننگ بزرگى!»

خدیجه علیهاالسلام در مقابل این جهالت‏ها ساکت ننشست و آنها را به صرف نهار دعوت کرد و بعد از پایان مراسم گفت:

«اى زنان! شنیده‏ام شوهران شما (و خودتان) در مورد ازدواج من با محمد صلى الله علیه و آله خرده گرفته ‏اید و عیب‏ جویى مى ‏کنید، من از خود شما مى ‏پرسم آیا در میان شما، شخصیتى مثل محمد وجود دارد؟ آیا در گستره مکه و اطراف آن شخصیتى در فضائل و اخلاق نیک، مانند او سراغ دارید؟ من به خاطر این ویژگى ‏ها با او ازدواج کردم و چیزهایى از او دیده‏ام که بسیار عالى است. پس شایسته نیست‏ شما این گونه سخن بگویید و نسبت‏هاى ناروا به دیگران دهید».

زنان قریش بعد از این سخنان خدیجه، همگى سکوت اختیار کردند و به تدریج پراکنده شدند. (6)

این شیوه استدلال خدیجه هر چند عمق ارزش‏گرایى در انتخاب‏ها را نشان مى‏داد، براى جامعه جاهل و متعصب آن روز قابل درک نمى‏نمود، لذا زنان لجوج قریش به حالت قهر با او رفتار مى‏ کردند. آن‏ها دیگر به خدیجه سلام نمى‏کردند و نزد او نمى رفتند حتى تا سال پنجم بعثت که حضرت زهرا علیهاالسلام متولد شد، نیز این شیوه رفتارى همچنان پا برجا بود. لذا حتى هنگام وضع حمل، او را تنها گذاشته و پیام فرستادند که:

» تو با ما مخالفت و با یتیم ابوطالب ازدواج کردى، ما هرگز نزد تو نمى‏ آییم و در هیچ کارى کمک نمى ‏کنیم ! ! »

این حجم از کینه‏ ورزیها دل خدیجه را آزرد تا آن جا که خداوند چهار بانوى پاکیزه (ساره، آسیه، مریم، صفورا دختر شعیب پیامبر) را به یارى او فرستاد و این سان خدیجه پاداش عشق و علاقه به کمالات انسانى را دریافت کرد و فرزندش فاطمه زهرا علیهاالسلام را نیز به دنیا آورد. (7)


1) توضیح: وَرَقة بن نَوفَل عموزاده‌ی خدیجه‌ی کبری بود؛ ولی در این روایت، از او به عنوان عمو یاد شده است. در میان عرب رسم بر این است که عموزاده را گاهی از جهت احترام عمو گویند، چنانکه در برخی نقاط جنوب ایران نیز چنین است.

2) خدیجه کبری سلام الله علیها، سید احمد موسوی – دانشنامه‌ی مکتب اهل بیت علیهم السلام، ص10-13؛ بحارالانوار، ج16، ص14.

3) فروع کافی، کتاب النکاح، باب خطب النکاح، ح9.

4) الکافی، ج 5، ص 374، ح9؛ الوسائل، ج 20، ص 263، أبواب عقد النکاح، ب 1 ، ح 9.

5) الکافی، ج 5، ص 374 و 375.

6) بحارالانوار، ج 16، ص 81.

7) همان، ص 80.