»طوفان» محمدعلی زمانی علویجه
سوار توسن احساس می روم تا دور
بروزگار سیاهی و ناگهان یک نور
بروزگار جهالت بروزگار فریب
و روزگار سجایای مانده و مقهور
به آن زمان که عرب خویی از طبیعت داشت
و از کرامت والای آدمیت دور
به روزگار قدر قدرتان جامد و پوچ
بتان مانده بجا از تفکری ناجور
عظیم واقعه ای مکه را تکان می داد
در آن زمان و خلایق تهی ز علم حضور
رسالتی چه گرانسنگ در تشرف بود
به پشتبانی دین خدا زنی مستور
زنی یگانه که شد همسر نبی گرام
به انتخاب خداوند بی نیاز غفور
زنی که از همه خوبان خدا برش انگیخت
به مهربانی و لطفی فراتر از مقدور
زنی که سنگ صبور نبیش باید خواند
در آن زمانه ی تاریک جور و جهل و غرور
نخست بانوی اسلام و مجمعی از نور
که اختران ولایت ز مظهرش به ظهور
زنی که مال و جمال و کمال داشت
به نصرت ازلی در صلابتی منصور
زنی که دامن پاکش چو دامن افلاک
شروع سلسله ای جاودانه بود از نور
یگانه عارفه ی روزگار غفلت خلق
ز جام وحدت مطلق تمام جذبه و شور
زنی که سر به خط عفتش نهاده بدند
عفیفه های در ادوار مختلف مشهور
زنی که مادر زهرای اطهر است و نبی
به بود نعمت این پاک طینتان مسرور
زبان قاصر «طوفان» به لکنت افتاده است
ز تنگ قافیه گی شرمسارم و معذور
طلوع فجر فضائل، شکوه عصمت و حلم
زنی که وصف کمالش در این سخن منظور
خدیجه فصل نخست کتاب تقدیس است
میان ملک سخاوت یگانه تندیس است