»مولوی» شیخ محمد حسن مولوی قندهاری
هشت ساله شد کنار جدش آن در یتیم
تا که عبدالمطلب گردید رنجور و سقیم
ده پسر را جمع کرد و گفت آن میر جلیل
کیست در بین شما این شاه را گردد کفیل
هست این احمد که روح الله از او تذکار کرد
هرکه دریابد و نشناسد ز حق انکار کرد
بهر حفظش جان و فرزندان به قربانش کنید
از صمیم قلب گوش خود به فرمانش نهید
کس نداد او را جواب الا ابوطالب که بود
حامل نور ولایت مخزن سر ودود
خواست بیعت شیبة الحمد از پسر در این مقام
دست بر دست پدر بنهاد عهدش شد مرام
گشت راحت، کرد رحلت جد پاک مصطفی
ره سپر شد سوی جنت زین جهان بی وفا
آن یگانه بنده ی خاص خدای لم یزل
مصطفی را همچو روح خود گرفت اندر بغل
سید بطحا ابوطالب برای دین حق
از جمیع هاشمیون برد در عالم سبق
مدت ده سال غمهای جهان بر او رسید
تا که نور حق پرستی گشت در عالم پدید
ناسزاهایی که از بوجهل و بوسفیان شنید
بس بلیاتی که در شعب ابوطالب بدید
شب نمی خوابید و می گردید دورش تا نهار
تا شبیخون ظالمان نارند بر آن شهریار
جای احمد را عوض می کرد هر شب پنج بار
تا مبادا صدمه بیند آن رسول کردگار
در فراش اولش فرزند را می داد خواب
تا که چون کشته شود، حیدر شود، نه آن جناب
اول بعثت الی ده سال احمد در وطن
بود در ظل حماء(1) و نصر عم خویشتن
چون که عم مهربانش از جهان آزاد شد
بر رسول الله از بوجهلیان بیداد شد
رحلتش بیست و شش از ماه رجب بگذشته بود
سال عاشر بود از بعثت به عقبی رو نمود
تنگ بر چشمش جهان گردید از فقدان عم
زین سبب بنهاد اسم سال رحلت، سال غم
مشرکین از هر طرف اعلام کین افراشتند
بعد بوطالب بنی هاشم عدم پنداشتند
دست بیداد جفاهاشان بر آن شه شد دراز
مکث نتوانست احمد بین قوم حیله باز
دائماً یاد از ابوطالب همی کرد آن جناب
تا برای رفتن یثرب ز حق شد فتح باب
آمدش جبریل از بهر تسلی ز آسمان
احمدا بعد از ابوطالب دگر مکه نمان
کافلت شد رهسپار باغ فردوس و جنان
حق تعالی امر هجرت کرد بهرت این زمان
روح ایمان جمیع مسلمین بوطالب است
حافظ پیغمبر و قرآن و دین بوطالب است
سید بطحا و ساقی حجیج و زمزم است
عم احمد باب حیدر در جهان مثلش کم است
هست ابوطالب به نزد حق شفیع المذنبین
او مدافع بود کیش مسلمین را از یقین
سر ایمانش که مخفی کرد دین را زنده کرد
احمد و قرآن و احکام خدا پاینده کرد
از خفای دین بوطالب شد احمد پایدار
فتح مکه بت شکستن را نمود او برقرار
من کجا و مدح مولایم ابوطالب کجا
ذره کوچکتر بود از مدح خورشید علا
شاعر «گمنام» باشم هدیه ناچیز من
مسألت دارم ز حق باشد نجف تجهیز من
دارم از اخوان دینی یک تمنا در نجف
جلسه ی بوطالبی را بهر حق سازند هدف(2)
1) نگاهداری کردن، دفاع کردن از کسی.
2) اشعار فوق اثر طبع مرحوم شیخ محمد حسن مولوی قندهاری است که عشق و ارادت عجیبی به ساحت مقدس حضرت ابوطالب علیه السلام داشت، این اشعار در حدود چهل سال پیش در نجف اشرف به صورت کتاب مختصری به نام «جزوه بیست و ششم رجب سروده شاعر گمنام» چاپ شده و نسخه ای از این کتاب در کتابخانه الزهراء اصفهان موجود می باشد. شاعر بزرگوار در پایان از برادران ایمانی تقاضامند است در شهر مقدس نجف به نام آن مدافع حضرت محمد امین محفل بیارایند، امید است شیعیان و محبین به منظور خشنودی امیرالمؤمنین و دیگر حضرات معصومین در همه ی بلاد شیعه نشین یاد و خاطره ی بزرگ حامی راستین دین مبین ابوالائمه حضرت ابوطالب علیه السلام را پاینده نگهدارند.