حضرت ابوطالب علیه السلام روزی با رسول خدا گفت من بدان اندیشه ام که زنی از بهر تو بسری درآورم و اینک مالی در دست ندارم و پیر شده ام همانا خدیجه دختر خوبلد با ما قرابت دارد و او را مالی فراوان باشد و هر ساله غلامان خود را به تجارت فرستد و مال به مضاربه دهد اگر خواهی از بهر تو سرمایه ستانم بدان تجارت کنی و ربح آن را به جهت تو عیالی خواستگاری بنمایم.
آن حضرت فرمود روا باشد پس ابوطالب و عباس و دیگر برادران آهنگ خانه خدیجه نمودند و در بکوفتند خدیجه چون بنک سندان بشنید سروری در قلبش جای کرد و کنیزک خویش را گفت برو به بین کوبنده در کیست و این اشعار بگفت.
ایاریح الجنوب لعل علم
من الاحباب یطفی بعض حر
و لولا تحملوک الی منهم
سلاما اشتریه و لو بعمری
و حق و دادهم انی کتوم
و انی لا ابوح لهم بسری
أرانی الله و صلهم قریبا
و کم یسر اتی من بعد عسر
و یوم من فراقکم کشهر
و شهر من وصالکم کدهر
پس آن کنیزک برفت و باز آمد و گفت ای سیده ی من اینک بزرگواران عرب و فرزندان عبدالمطلب می باشند طلب اذن می نمایند چون خدیجه این بشنید شاد شد و گفت در بگشا و میسره را بگوی تا فرش نیکو برای ایشان بگستراند و هرکس را به جای خود بنشاند و انواع فواکه و اطعمه حاضر ساخت و این اشعار بگفت
الذحیوتی وصلکم و لقائکم
و لست الذالعیش حتی اراکم
و ما استحسنت عنی من الناس غیرکم
و لا لذنی قلبی حبیب سواکم
علی الرأس والعین جملة سعیکم
و من ذا الذی فی فعلکم قد عصاکم
فها انا مجنون علیکم باجمعی
و روحی و مالی یا حبیبی فداکم
و ما غیرکم فی الحب یسکن مهبحتی
و ان شئتم تفتیش قلبی فهاکم
پس کار انجمن را راست کردند و ایشان را در آوردند و خوروش و خوردنی حاضر کردند و خدیجه از پس پرده بنشست و گفت ای بزرگان مکه و حرم کلبه مرا رشک ارم کردید هر حاجت که دارید برآورده است.
ابوطالب فرمود از بهر آن حاجت آمده ایم که سودش نیز ترا باشد همانا برای پسر برادرم محمد بدینجا شده ایم که از تو سرمایه برای تجارت به جهت او بگیریم چون خدیجه نام مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بشنید بر حصول مقصود دل قوی کرد و این اشعار بگفت.
بذکرکم یطفی الفواد من الوقد
و رؤتیکم فیها شفا اعین الرمد
و من قال انی اشتفی من هواکم
فقد کذبوا الومت فیه من الوجد
و مالی لا املی سرورا بقربکم
و قد کنت مشتاقا الیکم علی البعد
تشابه سری فی هواکم و خاطری
فابدی الذی اخفی و اخفی الذی ابدی