زمان مطالعه: < 1 دقیقه
»صحت اصفهانی» علی شیرانی
دریاست محو پاکی گوهر خدیجه را
افلاک مات فر فراتر خدیجه را
در سرزمین وحی زبانزد قداستش
بود از ازل اصالت دیگر خدیجه را
اندیشه اش بهاری و ذهنش پر از خدا
گلپوش از اوست گلشن باور خدیجه را
تا نور حق در آینه ی خویش بنگرد
دادند طبع آینه پرور خدیجه را
پیچید عطر زمزمه از باغ کبریا
آمد شبی بشارت کوثر خدیجه را
فر و شکوه بی حد و مر داشت حضرتش
داد اعتلا خدای پیمبر خدیجه را
آنشب ز غم تمام ملایک گریستند
مژگان ز شوق دوست چو شد تر خدیجه را
بالید از او هر آینه حق بر فرشتگان
حشمت نگر به درگه داور خدیجه را
روحی است آسمانی و راهی بهاریش
ذهنی چو باغ سبز و معطر خدیجه را
بخشید یک قدح سحر آئینه دار عرش
از چشمه زلال مطهر خدیجه را
بزم حضورش انجمن آفتابهاست
ایدل به عرش روکن و بنگر خدیجه را
»صحت» سخن ز محرم اسرار سرمدی است
گویم چگونه مدح به دفتر خدیجه را