جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ای تکیه گاه ختم رسل نخل وجودت!

زمان مطالعه: 2 دقیقه

ای داده به عصمت شرف از نام خدیجه

ای بسته به طوفت فلک احرام خدیجه

ای همسر پیغمبر اسلام خدیجه

ای عصمت حق فاطمه را مام خدیجه

ای ختم رسل را ز شرف نور دو دیده

پیش از شب بعثت به محمد گرویده

ای بر تو سلام آمده از داور هستی

بگذشته در آیین نبی از سر هستی

ای داده و دل برده ز پیغمبر هستی

زیبد که بخوانند تو را مادر هستی

الحق که خدا هستی خود را به تو داده

ام النجباء فاطمه زهرا به تو داده

اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته

دین در کنف عزت تو سایه گرفته

توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته

اخلاص ز حسن عملت پا بگرفته

همت سر تسلیم به دیوار تو سوده

پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده

تو دل دل سختی به پیامبر گرویدی

هر بار بلا را به سر و دوش کشیدی

بر یاری اسلام به هر سوی دویدی

بس زخم زبان ها که ز کفار شنیدی

ای قامت مردان جهان خم به سجودت

ای تکیه گه ختم رسل نخل وجودت

آن روز که پیغمبر اسلام شبان بود

در سینه ی او سر خداوند نهان بود

پیش از هم پیغمبریش بر تو عیان بود

ایمان تو پروانه ی آن شمع جهان بود

حق بر همه زن های جهان سروریت داد

با خواجه ی عالم شرف همسریت داد

زین واقعه زن های قریش از تو بریدند

یکباره ز بیت الشرفت پای کشیدند

با چشم حقارت به مقامت نگریدند

قدر و شرف و عزت و جاه تو ندیدند

چشم و دلشان بود به سوی زر و سیمی

گفتند خدیجه شده مشتاق یتیمی

تنها نشدی همسر و دلدار محمد

در سخت ترین روز شدی یار محمد

در شدت غم، گشته ای غمخوار محمد

پیوسته دلت بود گرفتار محمد

در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ

باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ

آن روز که بر دخت نبی حامله بودی

هم صحبت زهرات به هر قائله بودی

ازغربت و از درد درونت گله بودی

بی همدم و بی یاور و بی قابله بودی

از درد به بالش گل رخسار به هشتی

گشتند تو را قابله زن های بهشتی

برخاست فروغ ازلی از در و بامت

از چهار طرف بوی خوش آمد به مشامت

گفتند مخور غم که چو ما خادمه داری

کی گفته تو تنهایی، و تو فاطمه داری

آن روز که افتاد خزان در چمن تو

پرزد به جنان طوطی روح از بدن تو

تا بوی گل احمدی آید ز تن تو

شد جامه ی پیغمبر اکرم کفن تو

با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد

بی مادری فاطمه تنهایی احمد

بردار سر از خاک و ببین همسر خود را

بنگر هدف سنگ، سر شوهر خود را

بازآ و ببین اشک فشان دختر خود را

برخیز ببر دختر بی مادر خود را

بی روی تو گردون به نظر تیره، چو دود است

برخیز که بی مادری فاطمه زود است

برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه

خانه شده غم خانه آیا بانوی خانه

بر گیسوی زهرا علیهاالسلام که زند بعد تو شانه

بی تو شده از هر مژه اش سیل روانه

پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید

خون است دل فاطمه مگذار بگرید

ای جامه ی احمد کفنت بر بدن پاک

کن بهر حسین ات به جنان جامه ز غم چاک

تو بر سر دست نبی و او به روی خاک

سر تا به قدم گل پرپر شده صد چاک

»میثم» ز غم نور دو عین تو بگرید

تا صبح قیامت به حسین تو بگرید (1)


1) از آقای سازگار قمی.