جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ازدواج مبارک

زمان مطالعه: 9 دقیقه

بانو خدیجه از پیش ورقه بن نوفل، استاد و راهنمایش و کسی که به کارها و حرف های او اطمینان داشت، بازگشت. ورقه این چنین مشهور بود که او کتاب عبری «تورات» را می نویسد، او انجیل های فراوانی را نوشت- چنانکه در صحیح بخاری، بخش شروع وحی آمده است- خدیجه از نزد او بازگشت و رویاهایی را که تمام عمرش آرزوی رسیدن به آنها را داشت، در نظرش مجسم می شد و موضوعی که احساسات او را تحت تأثیر قرار می داد، به ذهنش خطور می کرد…

موضوعی که از روی حیا و پاکدامنی آن را در درونش پنهان می کرد.

حیران مانده بود، چگونه می توانست در آن وضعیت اشتیاق و امیدش را برای محمد امین آشکار کند.

در رویاهایش غرق شده بود، امیدوار بود و می اندیشید و از خودش می پرسید:

آیا او معجزه ی روزگار است که وقت آن فرا رسیده است…؟

آیا او میوه ی زمان در طول روزگار است که رسیده شده و زمان چیدن آن فرا رسیده است؟

زندگی چه شاد خواهد شد، اگر آن رویا تحقق یابد و او به عنوان همسری مهربان نبی کریم با او زندگی نماید!

آیا واقعاً آسمان از او راضی شده بود که به این شکل از پشت تیرگی ها و رازهای پنهان، سختی ها و دشواری های شناخت این پیامبر منتظر را آسان ساخته بود، شخصی که ورقه و دوستانش تمام عمر منتظر آمدن او بودند و ویژگی ها و زمان آمدن او را بررسی می کردند.

اگر این موضوع واقعیت داشته باشد…

او چگونه همسر، یاور و پشتیبان راستین او خواهد شد؟

تا زندگی، محبت و مالش را در حالی که در جوار و خشنودی او به آرامش دست یافته به او پیشکش نماید؟

و از محضر پیامبر به منزله ی همسر، معلم و محبوب برخوردار شود و افتخار همراهی این یار بی همتا و دوست داشتنی را به دست آورد؟

بنابراین باید با تمام سعی و تلاش به او نزدیک شود، زیرا این افتخاری است که نباید از دست برود، افتخاری برای این زندگی و برای پس از مرگ. شب هنگام در درونش افکار مختلف را بررسی می کرد، دوست داشت راهی پیدا کند که از این سرگردانی بیرون بیاید و آرزوهایش در زندگی واقعی جایگاهی پیدا کند.

در آرزوها و افکارش فرو رفته بود ولی…

چگونه می تواند به آنها دست یابد؟

او زنی بود که شمار زیادی از بزرگان مکه و اطراف آن، برای خواستگاری او می آمدند اما او خیلی محترمانه و مصمم به آنها جواب رد می داد و از ازدواج خودداری می کرد. او این بهانه را می آورد که پس از فوت دو همسر سابقش، دیگر علاقه ای به ازدواج مجدد ندارد و قصد دارد به تربیت فرزندانش- دو پسر ابوهاله و دختر عتیق- بپردازد.

سرگردان و پریشان شده بود، به مشکلاتش می اندیشید و آرزوهایش را مرور می کرد. منتظر بود تا ببیند در مورد خواسته هایش چه چیزی به ذهنش می رسد، شاید راهی پیدا کند تا به آنچه که میخواهد، دست یابد.

روزها برای او به کندی و سختی می گذشت…

هنگامی که خدیجه در نگرانی و پریشانی به سر می برد، چشم های تیزبینی او را دید و دانست که در وجود او چیزهایی می گذرد که توان آشکار ساختن آن را ندارد. صاحب این چشم ها، دوست صمیمی خدیجه بود که «نفیسه بنت منیه» نام داشت. نفیسه خیلی سریع متوجه این موضوع شد و با مهربانی از خدیجه پرسید:

خدیجه! چه شده است؟

با شناخت قدیمی ای که از دوراندیشی تو دارم من همیشه تو را شاد و مهربان می دیدم، اکنون برای چه سرگردان و آشفته ای؟

خدیجه باز هم دو دل بود و مدتی ساکت ماند، سپس تصمیمش را گرفت و آن چه که در دل داشت برای دوستش بیان کرد:

نفیسه! من می بینم که محمد بن عبدلله ویژگی هایی دارد که دیگر مردان ندارند؛ او راستگو و امانتدار است، شرافتمند و محترم است، خردمند و بخشنده است و علاوه بر اینها خبرهای شگفت اور و کارهای عجیبی از او نقل شده است و خودت نیز گفته های غلامم «میسره» را شنیده ای، زمانی که از مسافرت بازگشت، از ابری که بر سر او سایه افکنده بود، از حرف های راهب ها درباره ی او.

من کم کم دارم مطمئن می شوم که او پیامبر این امت است.

نفیسه گفت: و چه چیز این موضوع باعث شده که آشفته و سرگردان گردی؟

پاسخ داد: دوست دارم که او همسر من گردد… ولی نمیدانم چگونه این کار را انجام دهم. نفیسه گفت: اجازه می فرمایید من این کار را به عهده گیرم؟

خدیجه از شنیدن این گفته خوشحال شد و گفت: نفیسه! هر کاری که می توانی انجام بده. نفیسه مخفیانه محمد بن عبدالله امین را زیر نظر داشت تا این که او را تنها دید. می گوید: به او سلام کردم و گفتم:(1) محمد! چه چیزی مانع ازدواجت شده؟

پاسخ داد: ثروتی ندارم که به وسیله ی آن ازدواج کنم.

گفتم: اگر به اندازه ی کافی دارایی داشته باشی و تو را به زیبایی، ثروت، شرافت و شایستگی فرا بخوانند، پاسخ مثبت می دهی؟

فرمود: به چه کسی؟

گفتم: خدیجه.

فرمود: من چه طور می توانم این کار را انجام بدهم؟

گفتم: من این کار را انجام می دهم؟

نفیسه خیلی سریع این مژده را به خدیجه داد؛ سپس خدیجه خودش نزد محمد رفت. (2)

او به محمد گفت: پسر عمویم، من به این دلیل به تو علاقه مند شده ام که ما با هم خویشاوندیم، تو در بین قومت از جایگاه خوبی برخورداری، امانتدار، خوش رفتار و راستگویی، با عموهایت صحبت کن، تا برای انجام این کار اقدام کنند.

کتاب «السیرة الحلبیة» در این باره می نویسد که پس از آمدن خدیجه به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ایشان از عمویش ابوطالب کسب اجازه کرد تا به نزد خدیجه برود، ابوطالب به وی اجازه داد و پس از رفتن پیامبر، کنیزش «نبعه» را به دنبال ایشان فرستاد و به او گفت: ببین خدیجه چه سخنی به محمد می گوید.

نبعه به دنبال پیامبر راه افتاد. زمانی که ایشان نزد خدیجه رسید، خدیجه از ایشان خواست که بنشیند و گفت: پدر و مادرم فدایت شوند، به الله سوگند یاد می کنم که این کار را فقط به این دلیل انجام می دهم که امیدوارم همان پیامبری باشی که برانگیخته خواهد شد، و اگر تو همان شخصی باشی، پس من به حق و جایگاه خود آشنا هستم و آن خداوندی که تو را مبعوث خواهد کرد، فرا می خوانم.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به الله سوگند، اگر من همان شخص باشم، تو برای من کاری انجام داده ای که هرگز آن را پایمال نخواهم کرد و اگر شخص دیگری پیامبر باشد پس آن خدایی که تو این کار را به خاطر او انجام می دهی، هیچ گاه به تو ستم نخواهد کرد.

به این ترتیب خدیجه زمانی را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم معین کرد. پیامبر به همراه عموهایش آمدند که ابوطالب، عباس و حمزه در بین آنها بودند. آنها خدیجه

را از عمویش خواستگاری کردند، چرا که بر اساس صحیح ترین روایت- پدر خدیجه در جنگ «فجار» کشته شده بود.

ابوطالب به عنوان خطیب برخاست و چنین گفت(3)

پروردگاری را سپاس می گویم که ما را از نسل ابراهیم، نتیجه ی اسماعیل، نژاد معد و تبار مضر قرار داد، خداوندی که ما را برای سرپرستی کارهای خانه اش تعیین کرد و خدمتگزاری حرمش را بر دوش ما گذاشت، خانه ای را برای ما واگذاشت که زیارت می شود و حرم امنی را فراهم کرد و ما را سرور مردم قرار داد؛ دیگر آن که این شخص- برادرزاده ام- محمد بن عبدالله، با هر مردی که مقایسه شود، از نظر شرافت، نیک سرشتی، بزرگواری و خرد از او برتر است؛ گرچه مال اندکی دارد، ولی بی گمان مال و ثروت سایه ای گذران است و دگرگونی می پذیرد و امانتی است که برگردانده می شود؛ سوگند به خداوند که پس از این، خبری مهم و رسالتی بزرگ خواهد داشت؛ او به دلیل علاقه ای که نسبت به -نور چشمتان- خدیجه داشته است برای خواستگاری به نزد شما آمده و دیر یا زود برای مهریه ی او دوازده «اوقیه» و یک «نش» هدیه می دهد.

(نش برابر با بیست درهم و أوقیه برابر با چهل درهم است. بر اساس گفته ی محب طبری جنس اوقیه و نش از طلا بوده است، با این حساب تمام مهریه چهارصد و هشتاد درهم شرعی بوده است.)

در روایتی آمده که پیامبر بیست شتر ماده را برای مهریه تعیین کرد.

به نظر من، منافاتی میان جواز تعیین آن شترها به جای مهریه ی ذکر شده وجود ندارد.

گروهی گفته اند که ممکن است ابوطالب آن مهریه (طلا) را داده باشد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خودش آن شترها را به مهریه افزوده باشد و اینها با هم مهریه خدیجه بوده باشد؛ خداوند به این موضوع آگاه تر است.

ورقة بن نوفل برای پذیرش خواسته ی ابوطالب برخاست و گفت:

خداوندی را ستایش می کنم که ما را چنان که بیان کردی آفریده است و ما را با بزرگواری هایی که برشمردی برتری بخشیده است؛ پس ما از بزرگان و رهبران عرب هستیم و شما نیز از همه ی این ها برخوردارید؛ عرب بزرگواری شما را انکار نمی کند و هیچ فردی فخر و شرافت شما، و علاقه ی ما به پیوستن به نجابت و شرافت شما تکذیب نمی کند؛ ای قریشیان، شاهد باشید که من خدیجه بنت خویلد را به ازدواج محمد بن عبدالله درآوردم، سپس مقدار مهریه را یاد کرد. (4)

ابوطالب گفت:

دوست دارم عموی خدیجه نیز در این گفته با تو شریک باشد.

پس عموی خدیجه گفت:

ای قریشیان، شاهد باشید که من خدیجه بنت خویلد را به ازدواج محمد بن عبدالله درآوردم.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای این ازدواج ولیمه و مهمانی ای داد، و یک شتر -و گفته شده دو شتر- قربانی نمود و به مردم غذا داد و این عروسی مبارک صورت پذیرفت.

ابوطالب بسیار خوشحال شد و گفت: خداوندی را سپاس می گویم که سختی ها را از ما دور کرد و اندوه هایمان را برطرف ساخت.

اهل مکه از این ازدواج خجسته شاد گشتند، تا جایی که برای آن شعر سرودند و با خوشحالی زمزمه می کردند:(5)

لا تزهدی خدیج فی محمد

نجم یضی کضیاء الفرقد

»ای خدیجه نسبت به محمد کناره گیری نکن، [چرا که او] ستاره ای است که مانند ستاره ی «فرقد» می درخشد.»

در این باره امام بوصیری سراینده ی قصیده ی مشهور «همزیه» می گوید:

و رأته خدیجة والتقی

و الزهد فیه سجیة و الحیاء

و أتاها أن الغمامة

و السرح أظلته منهما أفیاء

و أحادیث أن وعد رسول الله

بالبعث حان منه الوفاء

فدعته الی الزواج و ما أحسن

ما یبلغ المنی الأذکیاء

»خدیجه دید که تقوی، زهد و حیا در سرشت پیامبر جای دارد.

و به او خبر داده شد که ابر و درخت هر دو بر آن حضرت سایه افکنده اند، و سخن هایی که زمان برانگیخته شدن رسول الله فرا رسیده است.

بنابراین او پیامبر را برای ازدواج فرا خواند و چه زیباست که افراد فهمیده به آرزوهایشان می رسند.»

و شاعر دیگری چنین سروده است:

بعثت الیه و أنها لأبیة

ماذا علیها أن أحبت أحمدا

ماذا إذا خطبته و هی عفیفة

أتعاب من ترجو الزواج لتسعدا

إیه خدیجة قد سننت شریعة

و أبی فوءادک عزة أن یخمدا

و جعلت للفتیات حق تخیر

أفکنت تدرین الذی یأتی غدا

و رضیت بالشهم الفقیر و قبله

أعرضت عمن فی غناء تفردا

»خدیجه شخصی را به نزد پیامبر فرستاد، حال آنکه او زنی خوددار بود؛ چه ایرادی بر او وارد است اگر او به احمد علاقمند شد!

چه اشکال دارد هنگامی که از پیامبر خواستگاری کرد در حالی که او پاکدامن بود، آیا فردی را که امیدوار است ازدواج کند تا خوشبخت گردد، سرزنش می کنی؟ بسیار خوب، خدیجه تو قانونی را وضع کردی، و قابلیت راضی نشد تا عزتی از کف برود.

برای دختران حق انتخاب را تعیین کردی؛ آیا تو از؟ آیا تو از آنچه که در آینده اتفاق می افتاد خبردار بودی؟

انسانی خردمند و تنگدست را پسندیدی در حالی که پیش از او با کسانی که از نظر ثروت بی همتا بودند مخالفت ورزیدی.»

شاعر دیگری می گوید:

قد رأته بین الکرام فریداً

وافی الفضل صادقاً محمودا

و أولوا العلم قد رأوه حریاً

أن یکون المنبأ المتوعودا

قال نسطور مثل قول بحیری

هو بشری المسیح صارت وجودا

فی الأناجیل وصفه مکتوب

و نراه فی کتبنا موجودا

و سجایاه تاج کل السجایا

حاز کل الفخار فذا حمیدا

فدعته خدیجة النبل زوجا

وأجاب الأمین سمحاً سعیدا

خیر زوجین فی البریة طهراً

و وفاء و عفة و جدودا

»خدیجه مشاهده کرد که پیامبر در بین بزرگواران یکتاست و برخوردار از تمام خوبی هاست، راستگو و ستوده است؛

خردمندان دیدند که او سزاوار این است که همان شخصی باشد که خبر از آمدنش می دادند؛

نسطورا نیز مانند سخن بحیری گفت: او مژده ی مسیح است که تحقق یافته است؛

در کتاب های انجیل ویژگی های او نوشته شده است و ما نیز آن را در کتاب هایمان می بینیم؛

اخلاق او سرآمد تمامی اخلاق هاست، او به بهترین رتبه ی همه ی سربلندی ها دست یافته است؛

خدیجه نجیب، او را به همسری فراخواند و محمد امین نیز پاسخی پسندیده و مبارک داد؛

آن دو در بین مردم پاک ترین زوج اند، و وفادار و پاکدامن و خوش بخت اند.»

تفسیر بخشی از سوره ی ضحی

درباره ی این موضوع، زمخشری (6) در تفسیرش از این فرموده ی خداوند والامرتبه و وجدک عائلاً فأغنی- گفته است: یعنی تو را تهدیست یافت و در قرائت های دیگر آمده است: «عیلاً: فقیر» و «عدیماً: بی چیز «فأغنی: پس تو را به وسیله ی دارایی خدیجه توانگر ساخت، یا به وسیله ی غنیمت های جنگی ای که به تو ارزانی داشت، تو را بی نیاز نمود.

همچنین امام قرطبی(7) می گوید: و وجدک عائلاً فأغنی- یعنی خداوند تو را به وسیله ی خدیجه رضی الله عنها بی نیاز ساخت.

به خاطر همه ی اینها بود که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در طول زندگی خدیجه این نیکی را در حق ایشان روا داشت که همسر دیگری انتخاب نکند و خدیجه به وسیله ی پیامبر به جایگاهی دست یافت که هیچ کدام از زنان ایشان به آن مقام نرسیدند؛ خداوند این پاداش را به خدیجه داد تا او را برتر از تمام زنان و فرزندان پیامبر قرار دهد و او را به عنوان جده ی خاندان پیامبر تعیین نماید.


1) بر اساس روایت ابن سعد ج 1 ص 84.

2) ابن هشام ج 1 ص 189.

3) کتاب «السیرة الحلبیة» ج 1 ص 138، 140.

4) نقل از زرقانی در کتاب «شرح المواهب» ج 1 ص 202.

5) »موکب السیرة» شنقیطی ص 19 به نقل از کتاب «الروض الانف«.

6) تفسیر الکشاف 4 / 21.

7) تفسیر «الجامع لأحکام القران«10 / 67.